کیمیاگر
کیمیاگر
کوک: جیمین میدونم درد داری ولی..
جیمین: کوووووکککک....بچه هااااا...آییییییی...دا. دارنننن میاننن...کیسه آبممم.
هوسوک: نه نه نه...این امکان نداره..ماه سفیده.
کوک: باید چکابش کنی!
هوسوک: دیوونه شدی کوک؟ اینجا؟ وسط جنگل؟ توی تاریکی و بدون دم و دستگاهی؟
کوک: چاره ای ندارین ببین داره از درد جون میده.
هوسوک: منم دوس ندارم توی این وضعیت باشه ولی آهه نمیشه توی تاریکی نمیتونم چیزی ببینم.
کوک: من گوشیم و آووردم.
هوسوک: خب زنگ بزن به یکی از بچه ها.
کوک: باشه.
بوققق بوقققق بوقققق
جین: ا.ال.لو؟ ک..کوک؟ ش.شما..ک.کجایین؟
کوک: الو؟ جین هیونگ صوات قطع و وصل میشه...ببین اگر صداس مارو .یشنوی ما تو جنگل گم شدیم..جیمین اعدا داره که داره زایمان میکنه
جین: چ.چی؟ گ.گم. ش.ش.دید؟ گ.گوش.شی. رو..ب.بده به..جی.جیمین.
کوک: باشه باشه...جیمین جین هیونگ.
جیمین: جییییننن..کجاییی؟ آخخخ...تئو و جودی دارن میاننن...من..هق..نن..من...هق..میترسممم.
جین: ج.جیمین..می.میدونم ..که..که ترس..داری..د.رد داری..چ.چیزی نمیشه..م.ماه سفیده..ن.نترس.
جیمین: به تهیونگ بگو..هق.هق..آی..به وی..اوووومممم...تبدیل شههه....اون بوی من و آه.آییی..حس میکنه..تروخدااا...آهه..اوممم...آیییی..دلمم. هق.هق
جین: ب.باشه..میگم...گ.گوشی رو ..ب.بده به ک.کوک.
کوک: بله هیونگ.
جین: م.مراقبش..ب.باشید..ا.الان م.میایم.
کوک: باشه.
هوسوک: کوک کمک کن جیمین دراز بکشه..جیمین پاهات و باز کن..کوک چراغ قوه گوشیت و روشن کن.. بیا کت من و بزار زیر سرش.
کوک: خیلی خب باشه..جیمینم آروم...آروم باش عزیزم..نفس عمیق بکش..آهان...آهان...آفرین.
*ویو نویسنده*
کوک کمک کرد جیمین دراز بکشه.. مچ پاش و گرفت و پاهاش و از هم دور کرد.
و رفت پیش جیمین..صورتش و برد کنار صورت خیس جیمین.. دستش و گرفت و کنار گوشش زمزمه کرد.
کوک: آوم باش جیمینا...من و هیونگ اینجاییم..چیزیت نمیشه..فقط تئو و جودی یکم شیطونی میکنن.آروم باش. میخوای جیغ بزنی بزن، میخوای دستم و از درد بشکونی بشکون. فقط آروم باش.
جیمین: جیییییییغ رحمممممم...کوووووک.. من ...من...میترسممم.
کوک: چیزی نمیشه.
هوسوک یه قسمتی از لباسش و جر داد و داد دست کوک.
هوسوک: این و بزار تو دهنش.
کوک: هیونگ دیوونه شدی؟ ننکنه واقعا میخوای وقتش نشده بزاعه.
هوسوک: نه دارم میگم بزار تو دهنش که هم داد بزنه هم بتونه فشار وارد کنه. کوک کمک کن پایین تنش و آزاد کنیم..کتت و بده بندازم روی پاهاش..نور چراغ قوتم بنداز اینجا.
جیمین: اوووووممم.
کوک: نترس من پیشتم...همینجا کنارت.
هوسوک: اینطوری که معلومه بچه ها دارن رحمش و اذیتت میکنن..آره جیمین؟
جیمین: اوهوم. اووووووومممممم
همه چی خوب بود تا ایتکه یهو صورت جیمین از درد قرمز شد.
کوک: جیمین؟ جیمین نفس بکش...نفس بکش.
هوسوک: اون پارچه رو از دهنش در بیارر.
کوک: جیمین ....
کوک: جیمین میدونم درد داری ولی..
جیمین: کوووووکککک....بچه هااااا...آییییییی...دا. دارنننن میاننن...کیسه آبممم.
هوسوک: نه نه نه...این امکان نداره..ماه سفیده.
کوک: باید چکابش کنی!
هوسوک: دیوونه شدی کوک؟ اینجا؟ وسط جنگل؟ توی تاریکی و بدون دم و دستگاهی؟
کوک: چاره ای ندارین ببین داره از درد جون میده.
هوسوک: منم دوس ندارم توی این وضعیت باشه ولی آهه نمیشه توی تاریکی نمیتونم چیزی ببینم.
کوک: من گوشیم و آووردم.
هوسوک: خب زنگ بزن به یکی از بچه ها.
کوک: باشه.
بوققق بوقققق بوقققق
جین: ا.ال.لو؟ ک..کوک؟ ش.شما..ک.کجایین؟
کوک: الو؟ جین هیونگ صوات قطع و وصل میشه...ببین اگر صداس مارو .یشنوی ما تو جنگل گم شدیم..جیمین اعدا داره که داره زایمان میکنه
جین: چ.چی؟ گ.گم. ش.ش.دید؟ گ.گوش.شی. رو..ب.بده به..جی.جیمین.
کوک: باشه باشه...جیمین جین هیونگ.
جیمین: جییییننن..کجاییی؟ آخخخ...تئو و جودی دارن میاننن...من..هق..نن..من...هق..میترسممم.
جین: ج.جیمین..می.میدونم ..که..که ترس..داری..د.رد داری..چ.چیزی نمیشه..م.ماه سفیده..ن.نترس.
جیمین: به تهیونگ بگو..هق.هق..آی..به وی..اوووومممم...تبدیل شههه....اون بوی من و آه.آییی..حس میکنه..تروخدااا...آهه..اوممم...آیییی..دلمم. هق.هق
جین: ب.باشه..میگم...گ.گوشی رو ..ب.بده به ک.کوک.
کوک: بله هیونگ.
جین: م.مراقبش..ب.باشید..ا.الان م.میایم.
کوک: باشه.
هوسوک: کوک کمک کن جیمین دراز بکشه..جیمین پاهات و باز کن..کوک چراغ قوه گوشیت و روشن کن.. بیا کت من و بزار زیر سرش.
کوک: خیلی خب باشه..جیمینم آروم...آروم باش عزیزم..نفس عمیق بکش..آهان...آهان...آفرین.
*ویو نویسنده*
کوک کمک کرد جیمین دراز بکشه.. مچ پاش و گرفت و پاهاش و از هم دور کرد.
و رفت پیش جیمین..صورتش و برد کنار صورت خیس جیمین.. دستش و گرفت و کنار گوشش زمزمه کرد.
کوک: آوم باش جیمینا...من و هیونگ اینجاییم..چیزیت نمیشه..فقط تئو و جودی یکم شیطونی میکنن.آروم باش. میخوای جیغ بزنی بزن، میخوای دستم و از درد بشکونی بشکون. فقط آروم باش.
جیمین: جیییییییغ رحمممممم...کوووووک.. من ...من...میترسممم.
کوک: چیزی نمیشه.
هوسوک یه قسمتی از لباسش و جر داد و داد دست کوک.
هوسوک: این و بزار تو دهنش.
کوک: هیونگ دیوونه شدی؟ ننکنه واقعا میخوای وقتش نشده بزاعه.
هوسوک: نه دارم میگم بزار تو دهنش که هم داد بزنه هم بتونه فشار وارد کنه. کوک کمک کن پایین تنش و آزاد کنیم..کتت و بده بندازم روی پاهاش..نور چراغ قوتم بنداز اینجا.
جیمین: اوووووممم.
کوک: نترس من پیشتم...همینجا کنارت.
هوسوک: اینطوری که معلومه بچه ها دارن رحمش و اذیتت میکنن..آره جیمین؟
جیمین: اوهوم. اووووووومممممم
همه چی خوب بود تا ایتکه یهو صورت جیمین از درد قرمز شد.
کوک: جیمین؟ جیمین نفس بکش...نفس بکش.
هوسوک: اون پارچه رو از دهنش در بیارر.
کوک: جیمین ....
۳.۵k
۱۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.