Bangchan pov
Bangchan pov
امروزم مثل همیشه به کافه محبوبم رفتم، میخوام سونگمین بگم که دوسش دارم، درسته، این یه اعترافه
خب قضیه از اونجا شروع شد که من عاشق گارسون کافه مورد علاقم شدم و خب.... اون زیادی زیباست، زیادی لطیفه و حس میکنم خیلی شکنندست، هرچند این نظریه منه، چون میتونم از چشماش هم بخونم که چقدر پسر قویه
خب اینکه تو کافه بشینم تا خلوت شه خیلی تابلو بود واسه همین رفتم بیرون کافه تو ماشینم نشستم و از دور نگاش میکردم
تا اینکه حدود ساعت 11 شد و همکارش از کافه خارج شد، وایسا.... اون..... اون داره گریه میکنه؟ جرا؟ کسی بهش چیزی گفته؟ بهتره اینطور نباشه چون قبر خودشو کنده، میکشمش
از ماشین پیاده شدم و به سمت کافه رفتم
Seangmin pov
داشتم تو کافه گریه میکردم، هه گیول هیونگ رفته خونش و منم به بهونه ی اینکه اینجا کار دارم نشستم دارم گریه میکنم، از دست دادن تنها کست خیلی سخته، من.... من مادربزرگم رو از دست دادم، اون مرده..... و دلیل گریه هام هم همینه، راستش از دست پسر خاله هامم کتک خودم، لعنتی میخواستن ارثمو بالا بکشن که... البته برام مهم نبود، بهرحال خرج خودمو میدادم... موفقم شدن.... فقط چون من تنها زندگی میکنم و مامانم مرده و بابام زندانه.... واسم قلدری میکنن..... ل.... لعنتییی
با باز شدن در کافه به خودم اومدم
. ببخشید ولی تعطیل.....
Chan:سونگی پاپی کوچولو خوبی؟ ببینم کی این بلا رو سر صورت قشنگت آورده؟ چرا؟ چرا داشتی گریه میکردی ها؟
. پاپی کوچولو؟
Chan:آره عزیزم پاپی کوجولو
. من.....
Chan:کیم سونگمین فقط با بله و نه جواب بده باشه پاپی کوچولو؟
. خیلی خب....
Chan:سونگمین دوسم داری؟
شت، لپام گل انداختهههه آخه این چه سوالیه معلومه روت کراشم احمق وای نکنه قرمزیم خیلی معلوم باشه فاک
. عا... آر.. ه
لبخندی رو لباش نقش بست، چقدر زیباست
Chan:دوست پسرم میشی؟
. خب..... اره
Chan:کسی واقعا از قصد رو صورت زیبات دست بلند کرده؟
. من... خب ببین
Chan:آره یا نه؟
. اره
Chan:پاپی کوچولو بهم بگو خب؟ همشو بهم بگو، خودم درستش میکنم باشه؟
. ب.... باشه، من راستش...
وهمه ی داستانو واسش تعریف کردم
Chan:اون لعنتیاااااااااا
صداش خیلی بلند و خشن ویهشویی بود و باعث شد عقب برم و تو خودم جمع شم
Chan:ببخشید سونگی خوبی؟ من معذرت میخوام که سرت داد زدم راستش.... کنترل خودم واقعا سخته..... خودم به حسابش میرسم سونگی تو نگران نباش باشه پاپی کوچولو؟
. من کوچولو نیستم
بنگچان خندید و گوشیمو ازم گرفت و اثر انگشت خودشو گذاشت روش
Chan:شرمنده پاپی ولی من روت کاملا حس مالکیت دارم خب؟ اوه راستی امشب بیا خونمون
. چی؟ چ..... چچ.... چرا؟ میخوای..... چیکار؟
Chan:کیوت، نترس کاریت ندارم، میدونی من خیلی وقته عاشقتم و هرشب با تصور اینکه تو بغلمی خوب میخوابیدم، الان میخوام واقعا تجربش کنم، میتونم؟
. ب..... باشه ولی..... ولی باید در کافه رو ببندم وایسا
Chan:باشه، من دم در میمونم
حدود 10 مین بعد از کافه خارج شدم و با بنگچانی که اونور خیابون داشت برام دست تکون میداد مواجه شدم و رفتم سمتش، اووو عجب ماشینی داره پسر، دوست پسرم خر پول....... دوست.... پسر؟ حالا هرچی بیخیال
سوار شدم و راه افتادیم، تو دنیای خودم بودم یهو دیدم چان دستشو گذاشت رو رون پاهام و از اونجا که به شلوارک کارگو پام بود رومان لخت بود و مورمور شدم
. بنگچان میشه.....
Chan:نه
. تو گفتی بهم کاری نداری منحرف
Chan:باشه بابا پامو از حدم دراز تر نمی کنم باشه، حالا اینجا که اشکال نداره، آخه خیلی سفید و خوش فرمن سونگی
. باشه بابا، بالاتر نریا جیغ میکشم
. چیش باشه بابا
30 دقیقه تو راه بودیم و بعد که رسیدیم یه خونه ی نسبتا بزرگ بود و وسایلش مدرن بود، نه ولی واقعا خر پوله
Chan:سونگی مسواک اضافی اینجا هست بیا مسواک بزن بریم بخوابیم خوابم میاد، خوبیش اینه فردا جمعسس
. اومدم بابا
مسواکمونو زدیم و رفتیم خوابیدیم
من تو بغل بنگچان بودم و اون منو محکم بغل کرده بود
بغل فقط یه حس بهم میداد
.
................
آرامش.... :)
The and
امروزم مثل همیشه به کافه محبوبم رفتم، میخوام سونگمین بگم که دوسش دارم، درسته، این یه اعترافه
خب قضیه از اونجا شروع شد که من عاشق گارسون کافه مورد علاقم شدم و خب.... اون زیادی زیباست، زیادی لطیفه و حس میکنم خیلی شکنندست، هرچند این نظریه منه، چون میتونم از چشماش هم بخونم که چقدر پسر قویه
خب اینکه تو کافه بشینم تا خلوت شه خیلی تابلو بود واسه همین رفتم بیرون کافه تو ماشینم نشستم و از دور نگاش میکردم
تا اینکه حدود ساعت 11 شد و همکارش از کافه خارج شد، وایسا.... اون..... اون داره گریه میکنه؟ جرا؟ کسی بهش چیزی گفته؟ بهتره اینطور نباشه چون قبر خودشو کنده، میکشمش
از ماشین پیاده شدم و به سمت کافه رفتم
Seangmin pov
داشتم تو کافه گریه میکردم، هه گیول هیونگ رفته خونش و منم به بهونه ی اینکه اینجا کار دارم نشستم دارم گریه میکنم، از دست دادن تنها کست خیلی سخته، من.... من مادربزرگم رو از دست دادم، اون مرده..... و دلیل گریه هام هم همینه، راستش از دست پسر خاله هامم کتک خودم، لعنتی میخواستن ارثمو بالا بکشن که... البته برام مهم نبود، بهرحال خرج خودمو میدادم... موفقم شدن.... فقط چون من تنها زندگی میکنم و مامانم مرده و بابام زندانه.... واسم قلدری میکنن..... ل.... لعنتییی
با باز شدن در کافه به خودم اومدم
. ببخشید ولی تعطیل.....
Chan:سونگی پاپی کوچولو خوبی؟ ببینم کی این بلا رو سر صورت قشنگت آورده؟ چرا؟ چرا داشتی گریه میکردی ها؟
. پاپی کوچولو؟
Chan:آره عزیزم پاپی کوجولو
. من.....
Chan:کیم سونگمین فقط با بله و نه جواب بده باشه پاپی کوچولو؟
. خیلی خب....
Chan:سونگمین دوسم داری؟
شت، لپام گل انداختهههه آخه این چه سوالیه معلومه روت کراشم احمق وای نکنه قرمزیم خیلی معلوم باشه فاک
. عا... آر.. ه
لبخندی رو لباش نقش بست، چقدر زیباست
Chan:دوست پسرم میشی؟
. خب..... اره
Chan:کسی واقعا از قصد رو صورت زیبات دست بلند کرده؟
. من... خب ببین
Chan:آره یا نه؟
. اره
Chan:پاپی کوچولو بهم بگو خب؟ همشو بهم بگو، خودم درستش میکنم باشه؟
. ب.... باشه، من راستش...
وهمه ی داستانو واسش تعریف کردم
Chan:اون لعنتیاااااااااا
صداش خیلی بلند و خشن ویهشویی بود و باعث شد عقب برم و تو خودم جمع شم
Chan:ببخشید سونگی خوبی؟ من معذرت میخوام که سرت داد زدم راستش.... کنترل خودم واقعا سخته..... خودم به حسابش میرسم سونگی تو نگران نباش باشه پاپی کوچولو؟
. من کوچولو نیستم
بنگچان خندید و گوشیمو ازم گرفت و اثر انگشت خودشو گذاشت روش
Chan:شرمنده پاپی ولی من روت کاملا حس مالکیت دارم خب؟ اوه راستی امشب بیا خونمون
. چی؟ چ..... چچ.... چرا؟ میخوای..... چیکار؟
Chan:کیوت، نترس کاریت ندارم، میدونی من خیلی وقته عاشقتم و هرشب با تصور اینکه تو بغلمی خوب میخوابیدم، الان میخوام واقعا تجربش کنم، میتونم؟
. ب..... باشه ولی..... ولی باید در کافه رو ببندم وایسا
Chan:باشه، من دم در میمونم
حدود 10 مین بعد از کافه خارج شدم و با بنگچانی که اونور خیابون داشت برام دست تکون میداد مواجه شدم و رفتم سمتش، اووو عجب ماشینی داره پسر، دوست پسرم خر پول....... دوست.... پسر؟ حالا هرچی بیخیال
سوار شدم و راه افتادیم، تو دنیای خودم بودم یهو دیدم چان دستشو گذاشت رو رون پاهام و از اونجا که به شلوارک کارگو پام بود رومان لخت بود و مورمور شدم
. بنگچان میشه.....
Chan:نه
. تو گفتی بهم کاری نداری منحرف
Chan:باشه بابا پامو از حدم دراز تر نمی کنم باشه، حالا اینجا که اشکال نداره، آخه خیلی سفید و خوش فرمن سونگی
. باشه بابا، بالاتر نریا جیغ میکشم
. چیش باشه بابا
30 دقیقه تو راه بودیم و بعد که رسیدیم یه خونه ی نسبتا بزرگ بود و وسایلش مدرن بود، نه ولی واقعا خر پوله
Chan:سونگی مسواک اضافی اینجا هست بیا مسواک بزن بریم بخوابیم خوابم میاد، خوبیش اینه فردا جمعسس
. اومدم بابا
مسواکمونو زدیم و رفتیم خوابیدیم
من تو بغل بنگچان بودم و اون منو محکم بغل کرده بود
بغل فقط یه حس بهم میداد
.
................
آرامش.... :)
The and
۲.۹k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.