تک پارتی(درخواستی)
#درخواستی
#تک_پارتی
#بومگیو
《وقتی زیر برف اعتراف میکنه...》
ویو ا.ت
هی اینور و اونور رو نگاه کردم تا شاید بومگیو رو ببینم ولی نبود و نبود!!
عصبانی شدم و چون سردم بود دستامو بهم مالیدم تا گرمشون کنم ولی بی فایده بود و هنوزم سردم بود...
علامت ا.ت+ علامت بومگیو_
_ا.تتتتت(نفس نفس)ا.تتت...
برگشتی به سمت صدا و بومگیو رو در حالی دیدی که کل راهو دویده...
خندیدی و بقیه راهو خودت رفتی تا اون نیاد وقتی بهش رسیدی زدی به شونش و گفتی:چرااا دویدییی اگه لیز میخوردی چی دیونهه!!!
خندید و همینطور که نفس نفس میزد گفت:مهم نیست!تو زیاد منتظر موندی؟؟
سرتو به عنوان نه تکون دادی که لبخندی زد و گفت:خدا رو شکر..
+تو این سرما چرا گفتی بیام بیرون؟!
با دیدن اینکه لپاش سرخ شده عصبی شدی و شال گردنتو از گردنت در آوردی نزدیکت شدی و دور گردنش پیچیدی...
_ا.ت...
+سردم نیست تو بپوشش..
خواستی دوباره برگردی عقب که با گذاشته شدن دستای بومگیو دور کمرت متوقف شدی..
چشمات از تعجب باز شده و به چشای بومگیو زل زده بود..
_ا.ت من...من دوست دارم!!
تعجبت بیشتر شد و دوباره سکوت کردی...
_از همون اول که دیدمت عاشقت شدم ا.ت خیلی سعی کردم دوستیمونو بهم نزنم ولی این احساس...
با گذاشتن لبات رو لباش حرفش نصفه نیمو موندو از تعجب چشاش گشاد شد که زود خودتو عقب کشوندی...
+اممم چیزههه...
خواستی فرار کنی که گفت:مرسی که اینجور قبولم کردی..!
و اینبار اون دست به کار شد و شروع کرد به بوسیدنت!!:)
The end...
#تک_پارتی
#بومگیو
《وقتی زیر برف اعتراف میکنه...》
ویو ا.ت
هی اینور و اونور رو نگاه کردم تا شاید بومگیو رو ببینم ولی نبود و نبود!!
عصبانی شدم و چون سردم بود دستامو بهم مالیدم تا گرمشون کنم ولی بی فایده بود و هنوزم سردم بود...
علامت ا.ت+ علامت بومگیو_
_ا.تتتتت(نفس نفس)ا.تتت...
برگشتی به سمت صدا و بومگیو رو در حالی دیدی که کل راهو دویده...
خندیدی و بقیه راهو خودت رفتی تا اون نیاد وقتی بهش رسیدی زدی به شونش و گفتی:چرااا دویدییی اگه لیز میخوردی چی دیونهه!!!
خندید و همینطور که نفس نفس میزد گفت:مهم نیست!تو زیاد منتظر موندی؟؟
سرتو به عنوان نه تکون دادی که لبخندی زد و گفت:خدا رو شکر..
+تو این سرما چرا گفتی بیام بیرون؟!
با دیدن اینکه لپاش سرخ شده عصبی شدی و شال گردنتو از گردنت در آوردی نزدیکت شدی و دور گردنش پیچیدی...
_ا.ت...
+سردم نیست تو بپوشش..
خواستی دوباره برگردی عقب که با گذاشته شدن دستای بومگیو دور کمرت متوقف شدی..
چشمات از تعجب باز شده و به چشای بومگیو زل زده بود..
_ا.ت من...من دوست دارم!!
تعجبت بیشتر شد و دوباره سکوت کردی...
_از همون اول که دیدمت عاشقت شدم ا.ت خیلی سعی کردم دوستیمونو بهم نزنم ولی این احساس...
با گذاشتن لبات رو لباش حرفش نصفه نیمو موندو از تعجب چشاش گشاد شد که زود خودتو عقب کشوندی...
+اممم چیزههه...
خواستی فرار کنی که گفت:مرسی که اینجور قبولم کردی..!
و اینبار اون دست به کار شد و شروع کرد به بوسیدنت!!:)
The end...
۲۱.۱k
۱۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.