p105
p105
تارا-ساعت 7بود بیدار شدم
امروز قرار بود یسر برم شرکت
رفتم دسشویی
اومدم بیرون علی نشسته بود رورتخت
باصدایی دورگه گفت
علی-صبح اول صبحی براپش بیدار شدی اخهه
تارا-پاشووو
من ببر شرکت
علی-ای بابا حیف نینی داری وگرنه
کیلد و میدادم خودت بری
تارا-یعنی بخاطر نینی میایی
علی-نه یعنی نگران توعم حالت بد نشه
تارا-باشه
من میرم سبحونه حاظرکنم
علی-نه صبرکننن
ارا-پیشه
علی-یدقه بشین
تارا-براپی
علی-بشین
تارا نشست و منمر فتم دسشویی
تارا-براچی میگی بشینم اخهههه
علی-دراومدم بیرون
هیچی شما ازاین به بعد دس به سیاه و سفید نمیزنی مثلا داری ثمره عشقم و حمل میکنیااا
تارا-اکلیلی شدم لبخندی زدم وپاشدم خیلی خوب بیا بریم شما صبحونه حاضر کن
علی-صبرکن
تارا-باز چیهه
علی-بلندش کردم گهواره ای بغلش کردم
پله هارم خودم میبرمت
تارا-مگه من گونیه برنجم یافلجم اخههه
علی-هیچکدوم
تارا-بزارتم زمین
علی-نشوندمش رو صندلی
چی میخوری
تارا-سوسیس تخم مرغ
علی-باش چشمم
تارا-نشستم وکار کردنش و تماشا کردم
سویس هارو که میتونم خورد کنم بده من
علی-بفرماا
تارا-بنظرت واقعا حاملم
علی-اره
یعنی دختر پسر
تارا-اون تو باید بدونی نه من چون عین جنسیت جنین با پدرشه
علی-خوب منم دس خودم نی که حالا من چه بدونم کدومشون زرنگ بوده به موقعه رسیدهه شیکم مامانش
تارا-خیلی پروییییییی
علی-جون
تارا-گگگ
زود باش گشنمه
علی-خیلی خوب خودت کنترل کن
تارا-صبحونه رو خوردیم ازح قنگذریم خوشمزه شده بود
بد رفتم حاظر شدم و رفتیم شرکت همکارهای قدیم و دیدم همه ازدیدنم شوکه شده بودن
رفتم اتاقم چقد دلم تنگ شده بود برااینجا خاطراتی که داشتم
علی-طبق معمول یه کیک و چای گرفت نشست پای فیلم و منم رفتم تو شرکت یه دور یبزنم ببینم اوصاع چطوره
داشتم میرفتم که
علی-مراقب خود باش زیاد حرص نخور خودم خسته نکن بوس بهت برو
تارا-خیلی خوب
رفتم تقریبا دیگه به همجا یسر زده بود رسیدم ازمایشگاه که
دم درش سهیل و دیدم ازحکمی که بهش داده بودن خبری نداشتم ولی اینجا هم طبیعتا نباید میبود
من و دید و اومد سمتم
اب دهنم قورت دادم
نفس بزور میکشدم هوا گرفته بود
سهیل-سلام
تارا-توشرکت من چیکارمیکنی...
#علی_یاسینی#رمان#زخم_بازمن
تارا-ساعت 7بود بیدار شدم
امروز قرار بود یسر برم شرکت
رفتم دسشویی
اومدم بیرون علی نشسته بود رورتخت
باصدایی دورگه گفت
علی-صبح اول صبحی براپش بیدار شدی اخهه
تارا-پاشووو
من ببر شرکت
علی-ای بابا حیف نینی داری وگرنه
کیلد و میدادم خودت بری
تارا-یعنی بخاطر نینی میایی
علی-نه یعنی نگران توعم حالت بد نشه
تارا-باشه
من میرم سبحونه حاظرکنم
علی-نه صبرکننن
ارا-پیشه
علی-یدقه بشین
تارا-براپی
علی-بشین
تارا نشست و منمر فتم دسشویی
تارا-براچی میگی بشینم اخهههه
علی-دراومدم بیرون
هیچی شما ازاین به بعد دس به سیاه و سفید نمیزنی مثلا داری ثمره عشقم و حمل میکنیااا
تارا-اکلیلی شدم لبخندی زدم وپاشدم خیلی خوب بیا بریم شما صبحونه حاضر کن
علی-صبرکن
تارا-باز چیهه
علی-بلندش کردم گهواره ای بغلش کردم
پله هارم خودم میبرمت
تارا-مگه من گونیه برنجم یافلجم اخههه
علی-هیچکدوم
تارا-بزارتم زمین
علی-نشوندمش رو صندلی
چی میخوری
تارا-سوسیس تخم مرغ
علی-باش چشمم
تارا-نشستم وکار کردنش و تماشا کردم
سویس هارو که میتونم خورد کنم بده من
علی-بفرماا
تارا-بنظرت واقعا حاملم
علی-اره
یعنی دختر پسر
تارا-اون تو باید بدونی نه من چون عین جنسیت جنین با پدرشه
علی-خوب منم دس خودم نی که حالا من چه بدونم کدومشون زرنگ بوده به موقعه رسیدهه شیکم مامانش
تارا-خیلی پروییییییی
علی-جون
تارا-گگگ
زود باش گشنمه
علی-خیلی خوب خودت کنترل کن
تارا-صبحونه رو خوردیم ازح قنگذریم خوشمزه شده بود
بد رفتم حاظر شدم و رفتیم شرکت همکارهای قدیم و دیدم همه ازدیدنم شوکه شده بودن
رفتم اتاقم چقد دلم تنگ شده بود برااینجا خاطراتی که داشتم
علی-طبق معمول یه کیک و چای گرفت نشست پای فیلم و منم رفتم تو شرکت یه دور یبزنم ببینم اوصاع چطوره
داشتم میرفتم که
علی-مراقب خود باش زیاد حرص نخور خودم خسته نکن بوس بهت برو
تارا-خیلی خوب
رفتم تقریبا دیگه به همجا یسر زده بود رسیدم ازمایشگاه که
دم درش سهیل و دیدم ازحکمی که بهش داده بودن خبری نداشتم ولی اینجا هم طبیعتا نباید میبود
من و دید و اومد سمتم
اب دهنم قورت دادم
نفس بزور میکشدم هوا گرفته بود
سهیل-سلام
تارا-توشرکت من چیکارمیکنی...
#علی_یاسینی#رمان#زخم_بازمن
۲.۷k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.