p104
p104
تارا-سانس یک تموم شد و من با میلادرفتیم بک استیج
علی هم اومدش
علی-بد خداحافظی رفتم تو
تارا رو دیدم چشاش بنظر خسته میومد رفتم نزدیک
تارا-خست نباشی قهرمان
علی-ممرسی خوبی
تارا-اره
علی-پس چرا چشات اینطوری مامان خانم
تارا-چجوریی برو بابا منتظرتن
علی-خیلی خوب بیا یه عکس بگیریم
تارا-باشهه
رفتیم پشت یه عکس انداختیم که لیماکنسرت بزارتش
هرچی باشه بقول علی فرد مهمی براایرانماا
عکس و که گرفتمی روبه علی گفتم
من میرم سالن استراحت یکم سرم درد میکرد
نشستم یکم اب خورردم و باگوشیم بازی میکردم
حس این روزام عجیب بود هم خوشحال بودم هم نگران
خجالتم که نگم
خدابگم تورو چیکار نکنه علییی اخهه
خندم گرفته بود
تقریب یه 45 دقیقه ای بود
تواتاق بودم که علی اومد
سلام
علی-نینی من خوبه
تارا-علی اینجوری میگی یکی مشنوه هاا
علی-خیلی خوب حالا
بیا غذا بخوریم یه ربع بد الان سانس بعد شروع میشه
تارا-چشم عباس اقا
علی- توچه زبون دراز شدیی
تارا-بچت زبون درازم کرده
علی-من قربون دوتاتونم بمش
در و بازکردم و رفتیم
بیرون و بد سمت سالنی که بچه بودن رفتیم
تارا-شام و خوردیم
برگشتیم ااق اسراحت
نشستم رومبل
وای خسته شدم سرم درد میکنه
علی-میخوای کیلد و بدم توبرو خونه
تاار-نبابا دیگه دراون حدم نیست
بروتو تا دیرت نشده
علی-یکم اب خوردم
ل*ب هاشو بوسیدم و رفتم سمت استیج...
ساعت1شب:
علی-سانس دو که تموم شد عکاسی هم کردیم و بد دوباره
برگشتم سمت سالن استراحت به تاراس ربزنم و بریم دیگه
درو بازکردم مثل بچه هاروکاناپه خوابش برده بود
رفتم رودسه صندلی نشستم موهای روی صورتش و کنار زدم
تارا قشنگم پاشو بریم خونه
تارا-پشامو بازکردم
سلام
ساعت چنده
علی-حدودا1 پاشو برمی
تارا-نمیدونم کی خوابم برد
انگار یه سال نخوابیدم
پاشدم کیفم و بدراشتم برمی دیگه
با بچه ها خداحافظی کردم و رفتیم
خونه
رسیدیم
رفتیم بالا
علی-من عرق کردم خوابم نمیبره میرم حموم
تارا-اوکی
همون علی قبل بود خصوصیاتش اصلا عوض نشده بود
ارایش مو پاک کردم لباسم و عوض کردم و روتخت دراز کشیدم
به روزای درپیش فکرمیکردم باید زودتر عقد مکیردم و بعد عروسی
برای جشن تعیین جنسیت ذوق زده بودم
یعنی چیه وای اسمش و چی میزارم بخش سیسمونیشم موردعلاقه ترینمه دستم گذاشتم روشکمم یعنی واقعا وحود داشت من الان دونفر بودم
یعنی الان یه فسقلی ازمن تغذیه میکرد
بلند گفتم مامان فدا یتوبشههه اخه
نمیدونم اونقد بهش و روزای قشنگ سه تایمون فکرکردم که خوابم برد...
عل-یدراومدم بیرون
تارا روتخت خوابش برده لباسم و پوشیدم و موهام و خشک کدرم
چراغ و خاموش کردم روش پتو کشیدم و
دستم گذاشتم روشکمش گردنشو بوسیدم که بین خواب بیداری اومد بغلم ...
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#علی_یاسینی
تارا-سانس یک تموم شد و من با میلادرفتیم بک استیج
علی هم اومدش
علی-بد خداحافظی رفتم تو
تارا رو دیدم چشاش بنظر خسته میومد رفتم نزدیک
تارا-خست نباشی قهرمان
علی-ممرسی خوبی
تارا-اره
علی-پس چرا چشات اینطوری مامان خانم
تارا-چجوریی برو بابا منتظرتن
علی-خیلی خوب بیا یه عکس بگیریم
تارا-باشهه
رفتیم پشت یه عکس انداختیم که لیماکنسرت بزارتش
هرچی باشه بقول علی فرد مهمی براایرانماا
عکس و که گرفتمی روبه علی گفتم
من میرم سالن استراحت یکم سرم درد میکرد
نشستم یکم اب خورردم و باگوشیم بازی میکردم
حس این روزام عجیب بود هم خوشحال بودم هم نگران
خجالتم که نگم
خدابگم تورو چیکار نکنه علییی اخهه
خندم گرفته بود
تقریب یه 45 دقیقه ای بود
تواتاق بودم که علی اومد
سلام
علی-نینی من خوبه
تارا-علی اینجوری میگی یکی مشنوه هاا
علی-خیلی خوب حالا
بیا غذا بخوریم یه ربع بد الان سانس بعد شروع میشه
تارا-چشم عباس اقا
علی- توچه زبون دراز شدیی
تارا-بچت زبون درازم کرده
علی-من قربون دوتاتونم بمش
در و بازکردم و رفتیم
بیرون و بد سمت سالنی که بچه بودن رفتیم
تارا-شام و خوردیم
برگشتیم ااق اسراحت
نشستم رومبل
وای خسته شدم سرم درد میکنه
علی-میخوای کیلد و بدم توبرو خونه
تاار-نبابا دیگه دراون حدم نیست
بروتو تا دیرت نشده
علی-یکم اب خوردم
ل*ب هاشو بوسیدم و رفتم سمت استیج...
ساعت1شب:
علی-سانس دو که تموم شد عکاسی هم کردیم و بد دوباره
برگشتم سمت سالن استراحت به تاراس ربزنم و بریم دیگه
درو بازکردم مثل بچه هاروکاناپه خوابش برده بود
رفتم رودسه صندلی نشستم موهای روی صورتش و کنار زدم
تارا قشنگم پاشو بریم خونه
تارا-پشامو بازکردم
سلام
ساعت چنده
علی-حدودا1 پاشو برمی
تارا-نمیدونم کی خوابم برد
انگار یه سال نخوابیدم
پاشدم کیفم و بدراشتم برمی دیگه
با بچه ها خداحافظی کردم و رفتیم
خونه
رسیدیم
رفتیم بالا
علی-من عرق کردم خوابم نمیبره میرم حموم
تارا-اوکی
همون علی قبل بود خصوصیاتش اصلا عوض نشده بود
ارایش مو پاک کردم لباسم و عوض کردم و روتخت دراز کشیدم
به روزای درپیش فکرمیکردم باید زودتر عقد مکیردم و بعد عروسی
برای جشن تعیین جنسیت ذوق زده بودم
یعنی چیه وای اسمش و چی میزارم بخش سیسمونیشم موردعلاقه ترینمه دستم گذاشتم روشکمم یعنی واقعا وحود داشت من الان دونفر بودم
یعنی الان یه فسقلی ازمن تغذیه میکرد
بلند گفتم مامان فدا یتوبشههه اخه
نمیدونم اونقد بهش و روزای قشنگ سه تایمون فکرکردم که خوابم برد...
عل-یدراومدم بیرون
تارا روتخت خوابش برده لباسم و پوشیدم و موهام و خشک کدرم
چراغ و خاموش کردم روش پتو کشیدم و
دستم گذاشتم روشکمش گردنشو بوسیدم که بین خواب بیداری اومد بغلم ...
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#علی_یاسینی
۳.۱k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.