CHERRY BLOSSOM
CHERRY BLOSSOM
Part 28
×دقیقا سوال منم همینه که الان چیشد؟
_(نگاهشو بین هان و رز جا به جا کرد) اتفاق خاصی نیوفتاد
£واو تو خیلی عجیبی کیم سونگمین!
_لازم به گفتنت نبود خودم میدونم
£نمیشه با تو مث آدم حرف زد فقط میخوای پاچه بگیری (چشم غره)
_میخوای پاچه گرفتن واقعی رو نشونت بدم؟
×میشه بس ک__
با به صدا در اومدن زنگ خونه حرف رز نصفه موند
£چقد زود رسید
_محض اطلاع باید بگم که اون بوتیک مردانه تقریبا نزدیک اینجاست، میرم درو باز کنم اگه سوال ديگه ای ندارین
×برو
سونگمین بعد از باز کردن در مرد آشنایی رو دید که دفعات قبل از اون ست کت شلوار های برند و لوکس زیادی خریده بود و واقعا هم ازشون راضی بود
_خوش اومدی آقای کیم، بیا داخل
کیم: ممنونم، حتماً
(پرش زمانی)
×بنظرم این خیلی بهت میاد
_مطمئنی؟
×اره
_باشه پس همینو برمیدارم، قیمت؟؟
کیم: ناقابله
.
.
.
_خب من آماده شدم بریم
×خیلی بهت میاد آقای بد اخلاق
£خب دیگه تا شما میرین و میایین منم با دوستام میرم بیرون....
×اوکی
(چند دقیقه بعد)
رز در رو بست و به طرف سونگمین چرخید
نورهای شب از پنجرهی راهرو افتاده بود روی دیوار براق و تمیز ساختمان سونگمین کنار در ایستاده بود و دست به سینه، نگاهش بین رز و واحد روبهرویی میچرخید
_گفتی خونهش همطبقهی توعه؟
×آره، واحد روبهرو
_خیلی جالبه...دنیا چه کوچیکه
×سونگمین، لطفاً شروع نکن
سونگمین شونه بالا انداخت اما لبخند کجش نشون میداد که نمیتونه ساکت بمونه
(پرش زمانی)
رز و سونگمین از راهرو باریک گذشتن جلوی در خونه هیونجین وایستادن رز نفسش رو آهسته بیرون داد، دکمهی زنگ رو فشار داد و نگاه کوتاهی به سونگمین انداخت
×قول بده دعوا درست نکنی
_من؟ من اصلاً اهل دعوا نیستم
×سونگمین...!!
_باشه باشه، قول میدم
در باز شد و هیونجین با اون لبخند خاص، کت مشکی، موهای مرتب، و بوی عطرش که مثل همیشه همون بوی آشنای قدیمی رو میداد ظاهر شد
هیونجین: رز...خوش اومدی (نگاهش به سمت سونگمین رفت)
هیونجین: فکر نکنم دوست پسرت رو دعوت کرده باشم
_درسته دعوت نبودم اما فقط همراه رز اومدم چون نگرانش بودم(با کنایه)
هیونجین (لبخند نصفه): هنوزم بعد از من کسی رو داری که نگرانته،خوششانسترین آدمی که میشناسم
سونگمین میخواست حرفی بزنه که رز سریع وسط حرفشون اومد:
×هیونجین، جشن خونهنوییت گفتی قراره ساده باشه، نه پر از حرفای مرموز
هیونجین خندید و کنار رفت و اجازه داد وارد شن
رز داخل شد، و سونگمین با نگاهی سنگین پشت سرش وارد خونه شد
صدای بسته شدن در، فضای بین سه نفر رو مثل یه میدان نبرد ساکت کرد.
سونگمین کمی خم شد تا هم قد رز بشه و دم گوشش زیر لب گفت:
_واسه یه "دوست معمولی" زیادی منتظرت بود...
رز لبهاش رو به هم فشرد نمیخواست دوباره درگیر بحث بشه
اما ته دلش، هم از نگاه هیونجین میترسید و هم از نگاه سونگمین که هر لحظه سردتر و تیزتر میشد...
موسیقی ملایم از بلندگوها پخش میشد و نور چراغها فضا رو گرم و صمیمی کرده بود
رز کنار کاناپه ایستاده بود و نگاهی به مهمانها میانداخت، ولی چشماش دائم روی هیونجین بود که با لبخند معمولیاش مشغول خوشامدگویی بود
سونگمین، با دستهای توی جیب، گوشهای ایستاده بود و نگاهش روی هیونجین قفل شده بود از اول مهمونی تا به الان که هر بار هیونجین میخندید یا با رز حرف میزد، قلبش کمی فشرده میشد، ولی نمیخواست رز اینو بفهمه
هیونجین با کلمه ی "از مهمونی لذت ببرین" از کنار مهمون ها به سمت رز حرکت کرد و سونگمین هم نزدیک رز شد و شروع کرد به صحبت کردن
_رز، میتونم یه چیزی بپرسم؟ (صداش کمی سرد و آروم بود)
×چی؟
_این...رابطهی تو و هیونجین فقط یه دوستیه؟
رز نگاهی به هیونجین انداخت و بعد دوباره به سونگمین:
×درسته، فقط دوستیم. (لبخند نصفهای زد)
هیونجین وارد بحث شد:
هیونجین: فقط دوست، اما دوستیی که همیشه یه ذره هیجان داره مگه نه؟
رز سریع گفت:
×هیونجین...الان وقتش نیست!
هیونجین: چرا وقتش نیست؟! نکنه دوست پسرت با شنیدن این حرفا حسودی میکنه؟
سونگمین لبخند کجش رو زد و روی دسته ی کاناپه نشست و دست به سینه شد طوری که رز حس کرد هر لحظه نگاهش مثل یه تیغ تیز میشه
_میخوای بدونی حسادت واقعی چیه؟ (صدای آروم و معنادار)
ادامه دارد🍒......
Part 28
×دقیقا سوال منم همینه که الان چیشد؟
_(نگاهشو بین هان و رز جا به جا کرد) اتفاق خاصی نیوفتاد
£واو تو خیلی عجیبی کیم سونگمین!
_لازم به گفتنت نبود خودم میدونم
£نمیشه با تو مث آدم حرف زد فقط میخوای پاچه بگیری (چشم غره)
_میخوای پاچه گرفتن واقعی رو نشونت بدم؟
×میشه بس ک__
با به صدا در اومدن زنگ خونه حرف رز نصفه موند
£چقد زود رسید
_محض اطلاع باید بگم که اون بوتیک مردانه تقریبا نزدیک اینجاست، میرم درو باز کنم اگه سوال ديگه ای ندارین
×برو
سونگمین بعد از باز کردن در مرد آشنایی رو دید که دفعات قبل از اون ست کت شلوار های برند و لوکس زیادی خریده بود و واقعا هم ازشون راضی بود
_خوش اومدی آقای کیم، بیا داخل
کیم: ممنونم، حتماً
(پرش زمانی)
×بنظرم این خیلی بهت میاد
_مطمئنی؟
×اره
_باشه پس همینو برمیدارم، قیمت؟؟
کیم: ناقابله
.
.
.
_خب من آماده شدم بریم
×خیلی بهت میاد آقای بد اخلاق
£خب دیگه تا شما میرین و میایین منم با دوستام میرم بیرون....
×اوکی
(چند دقیقه بعد)
رز در رو بست و به طرف سونگمین چرخید
نورهای شب از پنجرهی راهرو افتاده بود روی دیوار براق و تمیز ساختمان سونگمین کنار در ایستاده بود و دست به سینه، نگاهش بین رز و واحد روبهرویی میچرخید
_گفتی خونهش همطبقهی توعه؟
×آره، واحد روبهرو
_خیلی جالبه...دنیا چه کوچیکه
×سونگمین، لطفاً شروع نکن
سونگمین شونه بالا انداخت اما لبخند کجش نشون میداد که نمیتونه ساکت بمونه
(پرش زمانی)
رز و سونگمین از راهرو باریک گذشتن جلوی در خونه هیونجین وایستادن رز نفسش رو آهسته بیرون داد، دکمهی زنگ رو فشار داد و نگاه کوتاهی به سونگمین انداخت
×قول بده دعوا درست نکنی
_من؟ من اصلاً اهل دعوا نیستم
×سونگمین...!!
_باشه باشه، قول میدم
در باز شد و هیونجین با اون لبخند خاص، کت مشکی، موهای مرتب، و بوی عطرش که مثل همیشه همون بوی آشنای قدیمی رو میداد ظاهر شد
هیونجین: رز...خوش اومدی (نگاهش به سمت سونگمین رفت)
هیونجین: فکر نکنم دوست پسرت رو دعوت کرده باشم
_درسته دعوت نبودم اما فقط همراه رز اومدم چون نگرانش بودم(با کنایه)
هیونجین (لبخند نصفه): هنوزم بعد از من کسی رو داری که نگرانته،خوششانسترین آدمی که میشناسم
سونگمین میخواست حرفی بزنه که رز سریع وسط حرفشون اومد:
×هیونجین، جشن خونهنوییت گفتی قراره ساده باشه، نه پر از حرفای مرموز
هیونجین خندید و کنار رفت و اجازه داد وارد شن
رز داخل شد، و سونگمین با نگاهی سنگین پشت سرش وارد خونه شد
صدای بسته شدن در، فضای بین سه نفر رو مثل یه میدان نبرد ساکت کرد.
سونگمین کمی خم شد تا هم قد رز بشه و دم گوشش زیر لب گفت:
_واسه یه "دوست معمولی" زیادی منتظرت بود...
رز لبهاش رو به هم فشرد نمیخواست دوباره درگیر بحث بشه
اما ته دلش، هم از نگاه هیونجین میترسید و هم از نگاه سونگمین که هر لحظه سردتر و تیزتر میشد...
موسیقی ملایم از بلندگوها پخش میشد و نور چراغها فضا رو گرم و صمیمی کرده بود
رز کنار کاناپه ایستاده بود و نگاهی به مهمانها میانداخت، ولی چشماش دائم روی هیونجین بود که با لبخند معمولیاش مشغول خوشامدگویی بود
سونگمین، با دستهای توی جیب، گوشهای ایستاده بود و نگاهش روی هیونجین قفل شده بود از اول مهمونی تا به الان که هر بار هیونجین میخندید یا با رز حرف میزد، قلبش کمی فشرده میشد، ولی نمیخواست رز اینو بفهمه
هیونجین با کلمه ی "از مهمونی لذت ببرین" از کنار مهمون ها به سمت رز حرکت کرد و سونگمین هم نزدیک رز شد و شروع کرد به صحبت کردن
_رز، میتونم یه چیزی بپرسم؟ (صداش کمی سرد و آروم بود)
×چی؟
_این...رابطهی تو و هیونجین فقط یه دوستیه؟
رز نگاهی به هیونجین انداخت و بعد دوباره به سونگمین:
×درسته، فقط دوستیم. (لبخند نصفهای زد)
هیونجین وارد بحث شد:
هیونجین: فقط دوست، اما دوستیی که همیشه یه ذره هیجان داره مگه نه؟
رز سریع گفت:
×هیونجین...الان وقتش نیست!
هیونجین: چرا وقتش نیست؟! نکنه دوست پسرت با شنیدن این حرفا حسودی میکنه؟
سونگمین لبخند کجش رو زد و روی دسته ی کاناپه نشست و دست به سینه شد طوری که رز حس کرد هر لحظه نگاهش مثل یه تیغ تیز میشه
_میخوای بدونی حسادت واقعی چیه؟ (صدای آروم و معنادار)
ادامه دارد🍒......
- ۷.۱k
- ۱۸ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط