خانزاده پارت
#خان_زاده #پارت12
* * *
برای هزارمین بار رژ لب و روی لب هام کشیدم.
بالاخره تونستم صاف درش بیارم.
لبخندی زدم اما با تصور اینکه با این ریخت و قیافه جلوی خان زاده وایستم مو به تنم راست کرد.
یکی از دوستام تهران زندگی میکرد اون هم درست مثل خان زاده اینجا درس خونده بود. تنها کسی هم که می تونست بهم کمک کنه اون بود اما چه کمک کردنی؟
گفت باید زنگ بزنم به خان زاده و آدرس خونش رو بگیرم و با یه تیپ آنچنانی برم اونجا.
منی که حتی بلد نبودم چه رنگهایی رو باید با هم ست کنم به لطف سحر حالا یه مانتوی شیک تنم بود.
نفسی فوت کردم و با هزار دل دل کردن شماره ی خان زاده رو با گوشی که برام فرستاده بود گرفتم.
بعد از کلی بوق صداش از بین سر و صدای آهنگ شنیده شد.
_بله؟
هول کردم و گفتم
_سلام.
انگار نشنید که بلند داد زد
_چی میگی؟بعدا زنگ بزن من الان نمیتونم صحبت کنم.
صدام و بالا بردم و گفتم
_خان زاده من...
از اون طرف صدای هق زدن شنیدم.
چشمام گرد شد. خودش بود که داشت با این شدت بالا می آورد؟
هر چه قدر صداش زدم جوابی نشنیدم. دقیقهای بعد صدای نا آشنایی از اون ور خط شنیدم که گفت
_بله؟
هول کردم. حالا چی باید می گفتم؟ من حتی اسم خان زاده رو هم بلد نیستم.
با تته پته گفتم
_ببخشید من با...
وسط حرفم پرید
_با اهورا کار داری؟زیاد خورده حالش بد شد.
نگران گفتم
_الان چطوره؟
_نمیدونم بردنش رو به قبله ش کنن.کاری دارید بگم بهش؟
سر تکون دادم و گفتم
_میشه آدرس اونجا رو بدید من زنشم.
متعجب گفت
_زنش؟ مگه زن داره
روی دهنم کوبیدم. بهم گفته بود نمیخواد کسی با خبر بشه.
ناچارا گفتم
_بله. میشه آدرس بدید؟
* * * *
نفس بریده آخرین پله رو هم طی کردم.
آسانسور بود اما من حاضر نبودم جونم و دست این اتاقک فلزی بسپارم
جلوی واحدی که آدرس گرفته بودم ایستادم و چند تقه به در زدم.
بعد از کلی معطلی در باز شد و صدای موسیقی کر کننده توی گوشم پیچید
پسری که در و باز کرده بود با دیدنم سوتی زد و گفت
_کاش از خدا یه چیز دیگه خواسته بودم.
یک قدم جلو رفتم و متعجب از صحنه ی روبه روم گفتم
_با خا.. اهورا کار داشتم.
پوفی کرد و گفت
_هر چی خوشگل آسمونی این اهورا خان تور میزنه. بفرما الانم اون وسط با داف مجلس در حال لاس زدنه.
🍁 🍁 🍁
* * *
برای هزارمین بار رژ لب و روی لب هام کشیدم.
بالاخره تونستم صاف درش بیارم.
لبخندی زدم اما با تصور اینکه با این ریخت و قیافه جلوی خان زاده وایستم مو به تنم راست کرد.
یکی از دوستام تهران زندگی میکرد اون هم درست مثل خان زاده اینجا درس خونده بود. تنها کسی هم که می تونست بهم کمک کنه اون بود اما چه کمک کردنی؟
گفت باید زنگ بزنم به خان زاده و آدرس خونش رو بگیرم و با یه تیپ آنچنانی برم اونجا.
منی که حتی بلد نبودم چه رنگهایی رو باید با هم ست کنم به لطف سحر حالا یه مانتوی شیک تنم بود.
نفسی فوت کردم و با هزار دل دل کردن شماره ی خان زاده رو با گوشی که برام فرستاده بود گرفتم.
بعد از کلی بوق صداش از بین سر و صدای آهنگ شنیده شد.
_بله؟
هول کردم و گفتم
_سلام.
انگار نشنید که بلند داد زد
_چی میگی؟بعدا زنگ بزن من الان نمیتونم صحبت کنم.
صدام و بالا بردم و گفتم
_خان زاده من...
از اون طرف صدای هق زدن شنیدم.
چشمام گرد شد. خودش بود که داشت با این شدت بالا می آورد؟
هر چه قدر صداش زدم جوابی نشنیدم. دقیقهای بعد صدای نا آشنایی از اون ور خط شنیدم که گفت
_بله؟
هول کردم. حالا چی باید می گفتم؟ من حتی اسم خان زاده رو هم بلد نیستم.
با تته پته گفتم
_ببخشید من با...
وسط حرفم پرید
_با اهورا کار داری؟زیاد خورده حالش بد شد.
نگران گفتم
_الان چطوره؟
_نمیدونم بردنش رو به قبله ش کنن.کاری دارید بگم بهش؟
سر تکون دادم و گفتم
_میشه آدرس اونجا رو بدید من زنشم.
متعجب گفت
_زنش؟ مگه زن داره
روی دهنم کوبیدم. بهم گفته بود نمیخواد کسی با خبر بشه.
ناچارا گفتم
_بله. میشه آدرس بدید؟
* * * *
نفس بریده آخرین پله رو هم طی کردم.
آسانسور بود اما من حاضر نبودم جونم و دست این اتاقک فلزی بسپارم
جلوی واحدی که آدرس گرفته بودم ایستادم و چند تقه به در زدم.
بعد از کلی معطلی در باز شد و صدای موسیقی کر کننده توی گوشم پیچید
پسری که در و باز کرده بود با دیدنم سوتی زد و گفت
_کاش از خدا یه چیز دیگه خواسته بودم.
یک قدم جلو رفتم و متعجب از صحنه ی روبه روم گفتم
_با خا.. اهورا کار داشتم.
پوفی کرد و گفت
_هر چی خوشگل آسمونی این اهورا خان تور میزنه. بفرما الانم اون وسط با داف مجلس در حال لاس زدنه.
🍁 🍁 🍁
- ۷.۸k
- ۰۲ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط