چه دردی بیشتر از این که دردم را نمیدانی

چه دردی بیشتر از این که دردم را نمیدانی
به چشمم خیره میگردی ولی غم را نمیخوانی

چه باشی یا نباشی من برایت آرزو کردم
چه دردی بیشتر از این که این ها را نمی دانی

برایم روز روشن بود میدانستم از اول
که میاید چنین روزی که میگوئی نمیمانی

برای من که بعد از تو ندارم شاخه ی سبزی
چه فرقی میکند دیگر هوای صاف و بارانی

شبیه موریانه،خاطرت در ذهن می ماند
که میپوسد مرا کم کم به آرامی و پنهانی

دل آئینه ام حتی اگر کوهی شود آخر
به سنگی،خرد می گردد به یک لحظه به آسانی
دیدگاه ها (۱)

‍ با نگاهی آن همه آزار  یادم می رودهرچه کردی برسرم آوار یادم...

عشق از آغاز مشکل بود و آسانش گرفتتا که در اوج بهاران برگ ریز...

کرانه غرق سکوت و ترانه ممنوع استسرودن ِ غزل عاشقانه ممنوع اس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط