لطفا بهم توجه کن! part1

کلید رو پشت در انداخت و وارد خونه شد
-چاگیا، خونه ای؟

ات لبخند مهربونی زد و با شادی گفت:
من اینجام عزیزم
یونگی با دیدن همسرش خوشحال شد و لبخندی روی لبش شکل گرفت، سمتش رفت و پیشانی ش رو بوسید.
درحالی که پسرک از ازدواج قبلی ا/ت ساکت نشسته بود و به ناپدری اش نگاه میکرد، نزدیک ات شد روی پاش نشست‌و گردنش رو بغل کرد.

برای یونگی واضح بود که پسر از دیدن اون خوشحال نشده،اون بچه همیشه توجه بی دریغ مادرش رو میخواست به دلیل اسیبی که از پدر قبلیش دیده بود!
ات سعی کرد نکاه دلگرم کننده ای کنه و متقاعدش کنه که به ناپدریش سلام کنه:

+ هی یونگی خوش اومدی! مامانی میخوای به بابات سلام کنی؟ هوم؟

پسرک ترسیده به نظر میرسید ولی دست کوچیکش رو بالا اورد:
×سلام بابا...
مشخص بود یونگی از شنیدن اسمش تعجب کرده و چشماش درشت شده!
دیدگاه ها (۲۱)

لطفا بهم توجه کن! part2

لطفا بهم توجه کن! part3

معرفی فیک:

ادامه پارت ۷

وقتی دوست برادرته و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط