ویو ا/ت
ویو ا/ت
از این که ۲۴ ساعت کامل باید تمرین میکردم خیلی ناراحت بودم جونکوک این رو نمیدونست که تمرینم زیاده برای همین منتظر بود تازه مراسم هم پس فردا بود و تازه یاد این افتاده بودم که ما هنوز به کمپانی نگفتیم که دوست پسر و دختریم و به جونکوک گفتم تا به کمپانی بگه و کمپانی هم این خبر رو پخش کرد
فردا صب ساعت ۵
ویو جونکوک
ا/ت گفته بود که ساعت ۱ بعد از ظهر برم دنبالش ساعت ۱۱ بود رفتم تا ی غذای درست کنم تا وقتی که ا/ت اومد بخوره
جونکوک غذا درست کرد و رفته دنبال ا/ت
- سلام بیبی
* سلام
- چرا این طوری شدی؟
* الان از من چه انتظاری داری؟
- هیچی بیا بشین بریم
*بریم
رسیدن خونه
- بیبی بیا غذا
*جونکوک
- بیبی 🤨
* بیبی
- جانم
* ی چیز بگم ناراحت نمیشی؟
- بستگی داره چی باشه
* 😒😒
- چرا اون طوری نگا میکنی؟
* هیچی
- خب بگو دیگه
* باشه! ببین یادته ی اکیپ بودن که تو کمپانی خیلی هول بودن؟
- خب🤨
* دنصر های من شدن
- چی؟ 😡
* چیزی نگو فقط این باره
- یعنی چی یعنی بزارم به بدنت دست بزنن؟
* نه من همچین حرفی نزدم
- چرا دیگه
ادامه دارد.......
از این که ۲۴ ساعت کامل باید تمرین میکردم خیلی ناراحت بودم جونکوک این رو نمیدونست که تمرینم زیاده برای همین منتظر بود تازه مراسم هم پس فردا بود و تازه یاد این افتاده بودم که ما هنوز به کمپانی نگفتیم که دوست پسر و دختریم و به جونکوک گفتم تا به کمپانی بگه و کمپانی هم این خبر رو پخش کرد
فردا صب ساعت ۵
ویو جونکوک
ا/ت گفته بود که ساعت ۱ بعد از ظهر برم دنبالش ساعت ۱۱ بود رفتم تا ی غذای درست کنم تا وقتی که ا/ت اومد بخوره
جونکوک غذا درست کرد و رفته دنبال ا/ت
- سلام بیبی
* سلام
- چرا این طوری شدی؟
* الان از من چه انتظاری داری؟
- هیچی بیا بشین بریم
*بریم
رسیدن خونه
- بیبی بیا غذا
*جونکوک
- بیبی 🤨
* بیبی
- جانم
* ی چیز بگم ناراحت نمیشی؟
- بستگی داره چی باشه
* 😒😒
- چرا اون طوری نگا میکنی؟
* هیچی
- خب بگو دیگه
* باشه! ببین یادته ی اکیپ بودن که تو کمپانی خیلی هول بودن؟
- خب🤨
* دنصر های من شدن
- چی؟ 😡
* چیزی نگو فقط این باره
- یعنی چی یعنی بزارم به بدنت دست بزنن؟
* نه من همچین حرفی نزدم
- چرا دیگه
ادامه دارد.......
۴.۴k
۲۹ بهمن ۱۴۰۲