تومطعلقبهمنی

#تو_مطعلق_به_منی
پارت_21

_چی شنیدی
¤شنیدم که تو یه دختر خوشگل و...رو به عمارت خودت آوردی و می خوای زنت شه
_خب دیگه
¤اوف یونگی تو هنوز به من یه چایی ندادی داری از زیر زبونم حرف میکشی نامرد
_فراموش‌ کردم واسا بگم بیارن
¤شوخی کردم
¤دیگه ک حرف از تو دوست دخترت هست همین
_آهان
بعد از گذر چند ساعت ک هیونگ رفت منم نشستم که صدا در اومد
¤اهم تنهایی
_یعنی چی
¤یعنی اینکه اون کوئین عو.ضی باید زن داداش منو دیده من نبینم
_موضوع این نیست
¤دقیقا همینه اون منو مسخره کرد ک دیده زنت رو هیچ دوستی بین منو تو نیست یونگی
واقعا داستان اینه بگو‌...بزار بدونم
_دیونه شدی احمقی گمشو بشین تو ماشینت
¤چرا ک بریم پیش کوئین بازم بر.ی.نه تو عصابم
_یه جوری میزنمت صدا خر بدی خو بریم پیش زن داداشت رو ببینی
¤اسکو.لی؟
_چرا
¤ من ماشینم جا گذاشتم خونه
_خو پس لشِ خودت رو جمع کن بتمرگ تو ماشین.
¤اوکی

بعد از دقیقه ای گفت
¤ یعنی منو هنوز داداشت میدونی آره یونگی بگو بگی نه هم ناراحت نمیشم...میشم ولی خب
_دهنت رو ببند تو داداش منی نه اون حالا هم ساکت شو خواهشا
¤باشه

بعد از ۱۰ دقیقه رسیدیم و کوئین هر دختری رو میدید می گفت زنه منه که ات اومد و گفت

+سلام
_سلام عزیزم،می خوام این پسر رو بهت معرفی کنم
+بعله بفرمایید
_بهترین دوستم و همینطور داداشم نام دو کیم هست
¤....سلام زن داداش
+خوش اومدی داداش ببخشید نشناختم

ات و این پسره خنگ نام دو داشت حرف میزن بعد از دقایقی نام دو رفت و با خدافظی اون رو بد رقه کردیم بعد برگشتم سمت ات و گفتم....

#اد_هوپی
دیدگاه ها (۷)

#تو_مطعلق_به_منیپارت_22اون رو بدرقه کردیم د برگشتم سمت ات و ...

#تو_مطعلق_به_منی پارت_23ویو ات صبح با قلقلکی که به پوص.یم می...

#تو_مطعلق_به_منیپارت_20لباسم پوشیدم و از اتاق زدم بیرون و به...

#تو_مطعلق_به_منیپارت_19صدای قدم های یونگی که بهم نزدیک میشد ...

رمان j_k

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط