عشق را بیمعرفت معنا مکن

عشق را بیمعرفت معنا مکن
زر نداری مشت خود را وا مکن

گر نداری دانش ترکیب رنگ
بین گلها زشت یا زیبا مکن

خوب دیدن شرط انسان بودن است
عیب را در این و آن پیدا مکن

دل شود روشن زشمع اعتراف
با کس ار بد کرده ای حاشا مکن

ای که از لرزیدن دل آگهی
هیچ کس را هیچ جا رسوا مکن

زر بدست طفل دادن ابلهیست
اشک را نذر غم دنیا مکن

پیرو خورشید یا آئینه باش
هرچه عریان دیده ای افشا مکن ..
دیدگاه ها (۱)

آرامش پیدا مےڪنم میانِ دوستت دارم‌هائے ڪه از چشمانت بہ سم...

کنون که صاحب مژگان شوخ و چشم سیاهینگاه دار دلی را که برده‌ای...

سرخوشم هر دفعهیر میگردم از دیدار تو...مثل مستی که شب از میخ...

ای هم نفس ام در دل من جا شده ایدیوانه شدم بسکه تو زیبا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط