تو روز بارونی پارت ۱۰
تو روز بارونی پارت ۱۰
بکی:_خمیازه کشیدن
صبح بخیر انیا
انیا: پاشو لباس خوابتو عوض کن هوا سرده داره بارون میاد
بکی: جدیدا خیلی بارون میاد هفته ای سه بار داره بارون میاد
انیا: درسته
_لبخند زدن
ولی روز هایی که بارون میاد نمی تونم از قدرتم استفاده کنم و به شدت سر درد می گیرم قبلا اصلا اینجوری نبودم *
بکی: انیا حواست به من هست؟
انیا: اره،
بکی: پس چرا هنوز از روم بلند نشدی
انیا: وای ببخشید
بکی: هوم؟! انیا تو هم بوی سو ختگی رو متوجه میشی؟
انیا: اره!
.
.
.
.
.
انیا: وای! دامیان خودت رو نسوزونی
بکی: کی به شما سه تا احمق گفته صبحونه درست کنین؟
دامیان: خودمون
انیا: حالت خوبه؟
دامیان: اره خوبم
.
.
.
مکس: نه خوب نیست دستش رو سوزوند
انیا: دامیان دستتو بده من
سریع باش
دامیان: خیله خوب
انیا: اینکه خیلی بعد سوخته باید پماد بزنی بکی میشه پماد رو بدی
دامیان: الان که می بینم واقعا اخم کرده چون اون دختر براش سخته که حالت واقعی صورتش رو نشون نده یعنی اونم عاشقمه؟*
انیا: تموم شد
بکی: خوب منو این دوتا احمق میریم بیرون صبحونه درست در مون میخریم میایم
_چشمک زدن برای انیا
انیا: باشه شما برین منو دامیان می مونیم
.
.
.
.
چند دقیقه بعد #
.
.
.
وای چه بارونی اونا هم هنوز نیومدن نه؟*
.
.
.
انیا: دامیان نظرت چیه بریم یکم بیرون قدم بزنیم؟
دامیان: باشه
.
.
.
انیا: هوف چه هوای سردی
هان او..... اون.... چیه؟
ادامه دارد........
(پایان فصل اول)
دوستان فصل اول به پایان رسید برای گذاشتن فصل دوم باید ۱۵ تا لایک و ۶ تا کامنت بزارید
بکی:_خمیازه کشیدن
صبح بخیر انیا
انیا: پاشو لباس خوابتو عوض کن هوا سرده داره بارون میاد
بکی: جدیدا خیلی بارون میاد هفته ای سه بار داره بارون میاد
انیا: درسته
_لبخند زدن
ولی روز هایی که بارون میاد نمی تونم از قدرتم استفاده کنم و به شدت سر درد می گیرم قبلا اصلا اینجوری نبودم *
بکی: انیا حواست به من هست؟
انیا: اره،
بکی: پس چرا هنوز از روم بلند نشدی
انیا: وای ببخشید
بکی: هوم؟! انیا تو هم بوی سو ختگی رو متوجه میشی؟
انیا: اره!
.
.
.
.
.
انیا: وای! دامیان خودت رو نسوزونی
بکی: کی به شما سه تا احمق گفته صبحونه درست کنین؟
دامیان: خودمون
انیا: حالت خوبه؟
دامیان: اره خوبم
.
.
.
مکس: نه خوب نیست دستش رو سوزوند
انیا: دامیان دستتو بده من
سریع باش
دامیان: خیله خوب
انیا: اینکه خیلی بعد سوخته باید پماد بزنی بکی میشه پماد رو بدی
دامیان: الان که می بینم واقعا اخم کرده چون اون دختر براش سخته که حالت واقعی صورتش رو نشون نده یعنی اونم عاشقمه؟*
انیا: تموم شد
بکی: خوب منو این دوتا احمق میریم بیرون صبحونه درست در مون میخریم میایم
_چشمک زدن برای انیا
انیا: باشه شما برین منو دامیان می مونیم
.
.
.
.
چند دقیقه بعد #
.
.
.
وای چه بارونی اونا هم هنوز نیومدن نه؟*
.
.
.
انیا: دامیان نظرت چیه بریم یکم بیرون قدم بزنیم؟
دامیان: باشه
.
.
.
انیا: هوف چه هوای سردی
هان او..... اون.... چیه؟
ادامه دارد........
(پایان فصل اول)
دوستان فصل اول به پایان رسید برای گذاشتن فصل دوم باید ۱۵ تا لایک و ۶ تا کامنت بزارید
۷.۴k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.