برای خودم می نویسم...
برای خودم می نویسم...
برای خودم می نویسم تا یادم بماند روزها در حال گذرن و هیچ چیز قابل جبران نیست. برای خودم می نویسم تا از خاطرم نرود که ادم های اطرافم بزرگ و بزرگ تر می شوند و خلق و خویشان در حال تغییر است. برای خودم می نویسم که چشمانم را باز تر کنم و گرد پیری را در چهره عزیزانم واضح تر ببینم. برای خودم می نویسم که یادم بماند فردا روزی بدون آن که بتوانم قدمی به عقب بازگردم تنها باید با نگاه راه آمده را، آدمهای رفته را و حرف های مرده را دنبال کنم. برای خودم می نویسم که یادم نرود گاهی ممکن است در بین رد نگاهم، حسرت، قلبم را به درد آورد. برای خودم می نویسم که یادم باشد باید با دل و جان روزهای جاری را لمس کنم، بو بکشم، حس کنم لحظه لحظه اش را، تا بعدها اشک حسرت، چشمانم را نسوزاند. برای خودم می نویسم تا یادم بماند آدم ها می روند، تمام می شوند، همیشگی نیستند، مثل خودم که روزی می روم. وهیچ چیز ماندنی نیست ونمی دانیم چند وقت برای زیستنمان مانده وهمه چیز روزی تمام می شود...
برای خودم می نویسم تا یادم بماند روزها در حال گذرن و هیچ چیز قابل جبران نیست. برای خودم می نویسم تا از خاطرم نرود که ادم های اطرافم بزرگ و بزرگ تر می شوند و خلق و خویشان در حال تغییر است. برای خودم می نویسم که چشمانم را باز تر کنم و گرد پیری را در چهره عزیزانم واضح تر ببینم. برای خودم می نویسم که یادم بماند فردا روزی بدون آن که بتوانم قدمی به عقب بازگردم تنها باید با نگاه راه آمده را، آدمهای رفته را و حرف های مرده را دنبال کنم. برای خودم می نویسم که یادم نرود گاهی ممکن است در بین رد نگاهم، حسرت، قلبم را به درد آورد. برای خودم می نویسم که یادم باشد باید با دل و جان روزهای جاری را لمس کنم، بو بکشم، حس کنم لحظه لحظه اش را، تا بعدها اشک حسرت، چشمانم را نسوزاند. برای خودم می نویسم تا یادم بماند آدم ها می روند، تمام می شوند، همیشگی نیستند، مثل خودم که روزی می روم. وهیچ چیز ماندنی نیست ونمی دانیم چند وقت برای زیستنمان مانده وهمه چیز روزی تمام می شود...
۱۲.۷k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۱