پارت 111: روزا سریع تر از همیشه میگذشت و سخت تر ... خیلی
پارت 111: روزا سریع تر از همیشه میگذشت و سخت تر ... خیلی کم جونگ کوکو میدیدم و بهم سخت میگذشت. همیشه یا اجرا داشتم یا داشتم اهنگ مینوشتم. سه روزه دیگه مراسم ماما بود و من توی بهترین ارتیست تازه کار و بهترین ارتیست زن کاندید شده بودم. خیلی هیجان داشتم. میدونستم که امکان برنده شدنم پایینه. ولی خوب این اولین سالی بود که توی همچین مراسم بزرگی حضور دارم جایی که پسرا هستن. توی اتاقم پشت میز نشسته بودم و سخت درگیر اهنگ نوشتن بودم. که صدای تقه یه در توجهمو جلب کرد. نگاه کردم دیدم جونگ کوکه و یه فنجون قوه دستشه اومد جلو و قهوه رو روی میزم گذاشت. کوکی: سلام گائولا خسته نباشی! با دیدنش بلند شدم و بغلش کردم. دستامو دور گردنش حلقه کردم. لبامو روی گردنش گذاشتم. من: عشقم....چقد دلم برات تنگ شده بود..... عزیزم. موهامو بوسید. کوکی: عزیز دلم......دل منم تنگ شده بود خوشگلم. به زودی یه روزی میرسه که همیشه با هم وقت بگذرونیم. من: بد جور انتظار اون روزو میکشم. سرمو توی دستاش گرفت و توی چشام نگاه کرد. اروم اومد جلو و لباشو روی لبام چسبوند. و حسابی میبوسید. لباشو روی لبام حرکت میداد و لیس میزد. دستامو روی سینه هاش میکشیدم. سرمو ازش جدا کردم و دوباره بغلش کردم. اونم سفت بغلم کرد. عقب رفتم و خودمو روی تخت انداختم. اونم روی من افتاد انگشتشو روی خط فکم کشید و سرمو بالا داد. گردنمو بوسه میزد و بالا میومد. کوکی: چقد تو شیرینی ...... دستمو لای موهاش کردم و نوازش کردم. من: بیا اینجا بزار فقط ببینمت.... اومد رو به روی صورتم و نوک دماغمو بوسید. و بعد لباشو روی پیشونیم گذاشت. و دساشو روی روی گردنم کشید. چشماشو بسته بود و همینجوری که لباش رو پیشونیم بود گفت: عاه زندگیم......من بدون تو چیکار کنم؟! دستمو روی باسنش گذاشتم و خندیدم. من: سکسی بوووی!!!! کوکی: داری راه میوفتییااا! گائولا برای ماما چی میپوشی؟! از روم بلند شد. من: عام یه لباس مشکی دکلته. که کوتاهه با چکمه های بلند مشکی. و یه بازو بند طلایی . میکاپمو خودم انجام میدم! کوکی: شت!!! زیادی سکسی میشی !! منم.....خوب بماند بزار خودت ببینی!!! عا گائول داره دیرم میشه باید برم پیش نامجون.... بلند شد از روم. ناراحت شدم و گفتم: حتما باید بری حالا؟! سرمو تکون دادم. کوکی: باید برم زندگیم........ لبامو اروم بوسید و رفت.
(جونگ کوک)
در واقع نمیخاستم برم پیش نامجون . قرار بود با همه بچه ها بریم پیش پی دی نیم.که من راجب یه موضوعی حرف بزنم. خیلی فکر کرده بودم که این حرفو بزنم یا نه. و در نهایت تصمیممو گرفتم. با همه بچه ها جمع شدیم توی کمپانی همه بودن....خیلی استرس داشتم. وی: مطمئنی ؟! میخای بگی؟! سرمو تکون دادم. با اعتماد به نفس رفتیم داخل دفتر پی دی نیم. تعجب کرد. پی دی نیم: چی شده؟! همتون اینجایین!؟ بشینین! نشستیم روی کاناپه ها. پی دی نیم: چیزی میخاین بگین؟! مشکوک میزنین! نفس عمیقی کشیدم و گفتم: پی دی نیم....یه موضوعی هست که میخاستم بهتون بگم....فقط خاهشی که دارم اینکه بزارین تا ته حرفامو بزنم و بعد نظرتونو بگید. پی دی نیم: خوب بقیه چرا اینجان!؟ من: پی دی نیم....تا اخرشو گوش کنید اگه جواب سوالاتون رو ندادم بعدا ازم بپرسید. شاید خوب نباشه اینجوری بگم....ولی من عاشق یه دختری شدم....میخام ازدواج کنم....اون دختر....گائوله. خیلی وقته دوسش دارم. ازش شناخت کامل دارم. اگر در هر صورتی مخالف این موضوعید کاملا درک میکنم . فردا قرار دادمون تموم میشه من از گروه میرم.....من گائول و واقعا دوس دارم..... بچه ها.... نامجون: ما حاضریم هممون از گروه خارج شیم....ولی حاضر نیستیم اون دو تا رو جدا از هم ببینیم. وی: گائولم جونگ کوکو دوس داره.... ما اونارو بهم میرسیونیم...... اثری از شوک و تعجب توی صورت پی دی نیم دیده نمیشد. پی دی نیم: اروم اروووم...اینقد تند نرید! مگ ازدواج چه اشکالی داره؟! تو 28 سالته! ولی گائول خیلی جوونه خودش موافقه؟! میتونین فقط نامزد کنید! نه؟! شوکه شده بودم و نمیتونستم باور کنم پی دی نیم اینقد خوب باااش کنار اومده. با لکنت گفتم: شما....جدی میگید؟! پی دی نیم: عاره خوب مگه چیه؟! هممون میخندیدیم و خوشحال بودیم. من: این عالیه! فقط میخام یه جوری اعلام کنم که هم سورپرایزش کنم هم همه بفهمن......... بعد از گفت و گومون از دفتره پی دی نیم بیرون اومدیم. اینقد خوشحال بودم که نمیدونستم چجوری باید خوشحالی کنم. فقط همینجوری میخندیدم. وقتی رسیدیم خونه رفتم توی اتاقم. روی تخت خودمو انداختم. ته اومد داخل. وی: میبینم که خیلییی خوشحالی!!! پاشو ببینم! از روی تخت پا شدم و پریدم بغلش. اونم سفت بغلم کرد......وی: خیلی خوشحالم برات.... من: هیونگ ممنونم تو خیلی کمکم کردی......عقب اومدمو گونشو سفت بوسیدم. نگام ک
(جونگ کوک)
در واقع نمیخاستم برم پیش نامجون . قرار بود با همه بچه ها بریم پیش پی دی نیم.که من راجب یه موضوعی حرف بزنم. خیلی فکر کرده بودم که این حرفو بزنم یا نه. و در نهایت تصمیممو گرفتم. با همه بچه ها جمع شدیم توی کمپانی همه بودن....خیلی استرس داشتم. وی: مطمئنی ؟! میخای بگی؟! سرمو تکون دادم. با اعتماد به نفس رفتیم داخل دفتر پی دی نیم. تعجب کرد. پی دی نیم: چی شده؟! همتون اینجایین!؟ بشینین! نشستیم روی کاناپه ها. پی دی نیم: چیزی میخاین بگین؟! مشکوک میزنین! نفس عمیقی کشیدم و گفتم: پی دی نیم....یه موضوعی هست که میخاستم بهتون بگم....فقط خاهشی که دارم اینکه بزارین تا ته حرفامو بزنم و بعد نظرتونو بگید. پی دی نیم: خوب بقیه چرا اینجان!؟ من: پی دی نیم....تا اخرشو گوش کنید اگه جواب سوالاتون رو ندادم بعدا ازم بپرسید. شاید خوب نباشه اینجوری بگم....ولی من عاشق یه دختری شدم....میخام ازدواج کنم....اون دختر....گائوله. خیلی وقته دوسش دارم. ازش شناخت کامل دارم. اگر در هر صورتی مخالف این موضوعید کاملا درک میکنم . فردا قرار دادمون تموم میشه من از گروه میرم.....من گائول و واقعا دوس دارم..... بچه ها.... نامجون: ما حاضریم هممون از گروه خارج شیم....ولی حاضر نیستیم اون دو تا رو جدا از هم ببینیم. وی: گائولم جونگ کوکو دوس داره.... ما اونارو بهم میرسیونیم...... اثری از شوک و تعجب توی صورت پی دی نیم دیده نمیشد. پی دی نیم: اروم اروووم...اینقد تند نرید! مگ ازدواج چه اشکالی داره؟! تو 28 سالته! ولی گائول خیلی جوونه خودش موافقه؟! میتونین فقط نامزد کنید! نه؟! شوکه شده بودم و نمیتونستم باور کنم پی دی نیم اینقد خوب باااش کنار اومده. با لکنت گفتم: شما....جدی میگید؟! پی دی نیم: عاره خوب مگه چیه؟! هممون میخندیدیم و خوشحال بودیم. من: این عالیه! فقط میخام یه جوری اعلام کنم که هم سورپرایزش کنم هم همه بفهمن......... بعد از گفت و گومون از دفتره پی دی نیم بیرون اومدیم. اینقد خوشحال بودم که نمیدونستم چجوری باید خوشحالی کنم. فقط همینجوری میخندیدم. وقتی رسیدیم خونه رفتم توی اتاقم. روی تخت خودمو انداختم. ته اومد داخل. وی: میبینم که خیلییی خوشحالی!!! پاشو ببینم! از روی تخت پا شدم و پریدم بغلش. اونم سفت بغلم کرد......وی: خیلی خوشحالم برات.... من: هیونگ ممنونم تو خیلی کمکم کردی......عقب اومدمو گونشو سفت بوسیدم. نگام ک
۱۲۹.۰k
۳۰ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.