جونگکوک خودت متوجه خطایی که کردی شدی این خوبه
꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂
𝙥𝙖𝙧𝙩⁵⁸
جونگکوک: خودت متوجه خطایی که کردی شدی.... این خوبه.
تو دختر باهوشی هستی و باند جئون به کمکت نیاز داره...
متعجب نگاهش کردم..
ا/ت: قربان... منظورتون چیه؟
جونگکوک: اگه این خطایی که صبح کردی تکرار بشه مجبورم از الفا بندازمت بیرون....
پس بیشتر حواست رو جمع کن.
ا/ت: چشم قربان فقط...
جونگکوک: میتونی بری.
هیچی نگفتم فقط سکوت کردم.
اروم بلند شدم.
پالتو رو در اوردم دادم دستش.
سرم رو به نشونه تشکر تکون دادم از اتاق اومدم بیرون.
همین که در رو بستم سوهیون رو دیدم.
سریع نگاهش رو از گرفت خواست بره سمت اتاق که صداش کردم...
ا/ت: سوهیون یه لحظه صبر کن...
وایساد نگاهم کرد...
ا/ت: بابت امروز صبح راستش..
سوهیون یه لبخند اروم زد نزاشت ادامه حرفم رو بزنم.
سوهیون: هی دختر عذرخواهی نکن
این من بودم که دعوا رو شروع کردم متاسفم.
ا/ت: من نباید بهت سیلی میزدم و...
سوهیون: دیگه مهم نیست... گذشته.
بهش فکر نکن و اینکه....
جونکگکوک: چه زود اشتی کردین.
با تعجب دوتامون برگشتیم پشت سرمون رو نگاه کردیم...
جونگکوک که به دیوار تکیه داد بود نگاهمون میکرد
سوهیون: قربان من..
جونگکوک: همینطور که خودت گفتی.
دیگه گذشته پس دیگه بهش فکر نکن.
به پسرا بگو بیان اتاق کار من.
سرمون امروز خیلی شلوغه.
سوهیون: چشم قربان.
𝙥𝙖𝙧𝙩⁵⁸
جونگکوک: خودت متوجه خطایی که کردی شدی.... این خوبه.
تو دختر باهوشی هستی و باند جئون به کمکت نیاز داره...
متعجب نگاهش کردم..
ا/ت: قربان... منظورتون چیه؟
جونگکوک: اگه این خطایی که صبح کردی تکرار بشه مجبورم از الفا بندازمت بیرون....
پس بیشتر حواست رو جمع کن.
ا/ت: چشم قربان فقط...
جونگکوک: میتونی بری.
هیچی نگفتم فقط سکوت کردم.
اروم بلند شدم.
پالتو رو در اوردم دادم دستش.
سرم رو به نشونه تشکر تکون دادم از اتاق اومدم بیرون.
همین که در رو بستم سوهیون رو دیدم.
سریع نگاهش رو از گرفت خواست بره سمت اتاق که صداش کردم...
ا/ت: سوهیون یه لحظه صبر کن...
وایساد نگاهم کرد...
ا/ت: بابت امروز صبح راستش..
سوهیون یه لبخند اروم زد نزاشت ادامه حرفم رو بزنم.
سوهیون: هی دختر عذرخواهی نکن
این من بودم که دعوا رو شروع کردم متاسفم.
ا/ت: من نباید بهت سیلی میزدم و...
سوهیون: دیگه مهم نیست... گذشته.
بهش فکر نکن و اینکه....
جونکگکوک: چه زود اشتی کردین.
با تعجب دوتامون برگشتیم پشت سرمون رو نگاه کردیم...
جونگکوک که به دیوار تکیه داد بود نگاهمون میکرد
سوهیون: قربان من..
جونگکوک: همینطور که خودت گفتی.
دیگه گذشته پس دیگه بهش فکر نکن.
به پسرا بگو بیان اتاق کار من.
سرمون امروز خیلی شلوغه.
سوهیون: چشم قربان.
- ۵۳۱
- ۰۵ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط