سوهیون خودم
꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂
𝙥𝙖𝙧𝙩⁵⁶
سوهیون: خودم...
خودم دیشب ساعت ³ نیم تو حیاط عمارت دیدمشون.جونگکوک چی تو خودت دیدی که هر بلایی دلت میخواد سر این دختر میاری ها؟!!
جمله اخرشو جوری داد زدم که یه لحظه چشمام رو بستم.
جونگکوک محکم دستش رو کوبید روی میز بلند شد رفت سمت سوهیون روبه روش وایساد. دوتاشون با خشم تو چشمای هم زل زده بودن...
ا/ت: پسرا لطفا بس کنید... کافیه..
جونگکوک: تو دخالت نکن.
سوهیون: به چه جرعتی هر بلایی دلت میخواد سر ا/ت میاری؟
جونگکوک: فکر نکنم به تو ربطی داشته باشه.
سوهیون: فکر نکن چون رئیسی هر غلطی دلت میخواد میتونی بکنی...
جونگکوک: هر کاری دلم بخواد انجام میدم و تو چغله نمیتونی جلوی منو بگیری.
سوهیون: جدی پس...
ا/ت: کافیه!!!! لطفا تمومش کنید...
سوهیون: این جونگکوک عوضی...
حرفش با سیلی که بهش زدم قطع شد...ا/ت: سوهیون تو مگه چه نسبتی با من داری که انقدر نگرانم میشی سر رئیست داد میزنی؟...
سوهیون: ا/ت....
تو تنها دوست منی... باید نگرانت باشم
ا/ت: نگران؟! به این میگی نگرانی؟
نگرانی یه حدی داره. هر چقدر هم نگران من بشی حق نداری سر رئیست داد بزنی فهمیدی؟
سوهیون همینجور که دستش رو گذاشته بود روی جایی که سیلی زدم یه نگاه کلی به هممون انداخت...
برگشت سمت منو گفت...
سوهیون: معذرت میخوام....
اینو گفت رفت سمت در عمارت با شتاب بازش کرد.
جوری در رو محکم بست که لرزی به تنم افتاد.
نگاهم رو دادم به جونگکوک که با نیشخند به در نگاه میکرد لبش رو با عصبانیت گاز میگرفت.
بهم یه نگاه انداخت با تنه ای که بهم زد از کنارم رد شد.
دستم رو تو موهام کشیدنم نفسم رو کلافه بیرون دادم...
سوهیون فقط میخواست از من دفاع کنه...
اون فقط میخواست من صدمه نبینم اما من چی..
جلو همه ضایعش کردم..
پسرا همشون سرشون رو انداخته بودن پایین.
اروم رفتم سمت میز روی صندلی نشستم.
نون تست رو برداشتم خواستم ازش یه گاز بزنم که پشیمون شدم.
جوری اشتهام کور شده بود که طاقت دیدنش رو هم نداشتم.
نون تست رو پرت کردم تو بشقاب با خشم از روی صندلی بلند شدم رفتم سمت پله ها.
.
.
.
.
.
𝙥𝙖𝙧𝙩⁵⁶
سوهیون: خودم...
خودم دیشب ساعت ³ نیم تو حیاط عمارت دیدمشون.جونگکوک چی تو خودت دیدی که هر بلایی دلت میخواد سر این دختر میاری ها؟!!
جمله اخرشو جوری داد زدم که یه لحظه چشمام رو بستم.
جونگکوک محکم دستش رو کوبید روی میز بلند شد رفت سمت سوهیون روبه روش وایساد. دوتاشون با خشم تو چشمای هم زل زده بودن...
ا/ت: پسرا لطفا بس کنید... کافیه..
جونگکوک: تو دخالت نکن.
سوهیون: به چه جرعتی هر بلایی دلت میخواد سر ا/ت میاری؟
جونگکوک: فکر نکنم به تو ربطی داشته باشه.
سوهیون: فکر نکن چون رئیسی هر غلطی دلت میخواد میتونی بکنی...
جونگکوک: هر کاری دلم بخواد انجام میدم و تو چغله نمیتونی جلوی منو بگیری.
سوهیون: جدی پس...
ا/ت: کافیه!!!! لطفا تمومش کنید...
سوهیون: این جونگکوک عوضی...
حرفش با سیلی که بهش زدم قطع شد...ا/ت: سوهیون تو مگه چه نسبتی با من داری که انقدر نگرانم میشی سر رئیست داد میزنی؟...
سوهیون: ا/ت....
تو تنها دوست منی... باید نگرانت باشم
ا/ت: نگران؟! به این میگی نگرانی؟
نگرانی یه حدی داره. هر چقدر هم نگران من بشی حق نداری سر رئیست داد بزنی فهمیدی؟
سوهیون همینجور که دستش رو گذاشته بود روی جایی که سیلی زدم یه نگاه کلی به هممون انداخت...
برگشت سمت منو گفت...
سوهیون: معذرت میخوام....
اینو گفت رفت سمت در عمارت با شتاب بازش کرد.
جوری در رو محکم بست که لرزی به تنم افتاد.
نگاهم رو دادم به جونگکوک که با نیشخند به در نگاه میکرد لبش رو با عصبانیت گاز میگرفت.
بهم یه نگاه انداخت با تنه ای که بهم زد از کنارم رد شد.
دستم رو تو موهام کشیدنم نفسم رو کلافه بیرون دادم...
سوهیون فقط میخواست از من دفاع کنه...
اون فقط میخواست من صدمه نبینم اما من چی..
جلو همه ضایعش کردم..
پسرا همشون سرشون رو انداخته بودن پایین.
اروم رفتم سمت میز روی صندلی نشستم.
نون تست رو برداشتم خواستم ازش یه گاز بزنم که پشیمون شدم.
جوری اشتهام کور شده بود که طاقت دیدنش رو هم نداشتم.
نون تست رو پرت کردم تو بشقاب با خشم از روی صندلی بلند شدم رفتم سمت پله ها.
.
.
.
.
.
- ۲۰۰
- ۲۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط