اروم تو راه رو عمارت راه میرفتم
꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂
𝙥𝙖𝙧𝙩⁵⁷
اروم تو راه رو عمارت راه میرفتم...
تمام فکرم پیش سوهیون بود.
منتظر بودم که برگرده...
داشتم از اتاق کار کوک رد میشدم که در اتاقش یهو باز شد باهاش چشم تو چشم شدم.
جونگکوک: بیا داخل.
اینو گفت برگشت سمت میزش مشغول کارش شد.
اروم وارد اتاق شدم روی کاناپه ای که روبه روی میزش بود نشستم.
پام رو انداختم روی پام. سرم رو انداختم پایین با انگشتام بازی میکردم اما...
یهو یه فنجون قهوه روبه روم گذاشت.
جونگکوک: حتما بخاطر صبح سرت درد گرفته.
اینو اجوما برام اورد اما انگار تو بیشتر بهش نیاز داری.
ا/ت: ممنونم... قربان.
اتاقش مثل همیشه سرد بود.
بخاطر بادی که اومد لرزی به تنم افتاد.
جونگکوک: سردته؟!
ا/ت: مشکلی نیست و...
جونگکوک: صبر کن
رفت سمت پنجره درش رو بست.
از روی صندلیش پالتو بلند مشکی که روش بود برداشت انداخت روی شونم.
جونگکوک: الان بهتری؟
ا/ت: اره.... ممنونم ازتون.
بدون حرفی برگشت سمت میز کارش مشغول نگاه کردن به یه پرونده شد..
ا/ت: در مورد چی میخواستید باهام حرف بزنید؟!
جونگکوک: این برگه رو بگیر خوب بخونش.
در مورده هادسه
ا/ت: هادس؟!
جونگکوک فقط سرش رو تکون داد....
مشغول نگاه کردن به لب تاپش بود...
به برگه نگاهی انداختم...
ا/ت: بابت قهوه ممنونم...
خواستم بلند شم که یهو...
جونگکوک: بشین هنوز حرفم تمام نشده.
اروم دوباره نشستم روی کاناپه منتظر نگاهش کردم.
از کارش دست کشید اومد روبه روم به میزش تکیه داد دست به سینه نگاهم کرد.
جونگکوک: فکر کنم متوجه کار اشتباهی که صبح کردی شدی....
سرم رو انداختم پایین هیچی نگفتم.
چون حق با جونگکوک بود.
جونگکوک: سرتو بیار بالا.
نفس عمیق کشید چشماش رو بست....
جونگکوک: روز اولی که وارد الفا شدی چی بهت گفتم؟قانون هارو یادته؟..
اروم سرمو تکون دادم...
ا/ت: بله قربان... یادمه.
جونگکوک:یه جمله رو بزار برات یاد آوری کنم.یه ماهی هیچوقت با دهن بسته نمیمیره.
.
𝙥𝙖𝙧𝙩⁵⁷
اروم تو راه رو عمارت راه میرفتم...
تمام فکرم پیش سوهیون بود.
منتظر بودم که برگرده...
داشتم از اتاق کار کوک رد میشدم که در اتاقش یهو باز شد باهاش چشم تو چشم شدم.
جونگکوک: بیا داخل.
اینو گفت برگشت سمت میزش مشغول کارش شد.
اروم وارد اتاق شدم روی کاناپه ای که روبه روی میزش بود نشستم.
پام رو انداختم روی پام. سرم رو انداختم پایین با انگشتام بازی میکردم اما...
یهو یه فنجون قهوه روبه روم گذاشت.
جونگکوک: حتما بخاطر صبح سرت درد گرفته.
اینو اجوما برام اورد اما انگار تو بیشتر بهش نیاز داری.
ا/ت: ممنونم... قربان.
اتاقش مثل همیشه سرد بود.
بخاطر بادی که اومد لرزی به تنم افتاد.
جونگکوک: سردته؟!
ا/ت: مشکلی نیست و...
جونگکوک: صبر کن
رفت سمت پنجره درش رو بست.
از روی صندلیش پالتو بلند مشکی که روش بود برداشت انداخت روی شونم.
جونگکوک: الان بهتری؟
ا/ت: اره.... ممنونم ازتون.
بدون حرفی برگشت سمت میز کارش مشغول نگاه کردن به یه پرونده شد..
ا/ت: در مورد چی میخواستید باهام حرف بزنید؟!
جونگکوک: این برگه رو بگیر خوب بخونش.
در مورده هادسه
ا/ت: هادس؟!
جونگکوک فقط سرش رو تکون داد....
مشغول نگاه کردن به لب تاپش بود...
به برگه نگاهی انداختم...
ا/ت: بابت قهوه ممنونم...
خواستم بلند شم که یهو...
جونگکوک: بشین هنوز حرفم تمام نشده.
اروم دوباره نشستم روی کاناپه منتظر نگاهش کردم.
از کارش دست کشید اومد روبه روم به میزش تکیه داد دست به سینه نگاهم کرد.
جونگکوک: فکر کنم متوجه کار اشتباهی که صبح کردی شدی....
سرم رو انداختم پایین هیچی نگفتم.
چون حق با جونگکوک بود.
جونگکوک: سرتو بیار بالا.
نفس عمیق کشید چشماش رو بست....
جونگکوک: روز اولی که وارد الفا شدی چی بهت گفتم؟قانون هارو یادته؟..
اروم سرمو تکون دادم...
ا/ت: بله قربان... یادمه.
جونگکوک:یه جمله رو بزار برات یاد آوری کنم.یه ماهی هیچوقت با دهن بسته نمیمیره.
.
- ۲۹۳
- ۲۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط