جیمین فیک زندگی پارت ۴۴#
جیمین فیک زندگی پارت ۴۴#
رفتم حموم و دوش گرفتم و برگشتم تو اتاق ات یه سمت خواب بود و کلی بالش گذاشت که فاصله باشه بینمون. رفتم اون سمت تحت داز کشیدم. به صورت غرق در خواب ات خیره شدم. چی میشد هرشب نظاره گر این صحنه بودم . دستمو بردم سمت گونش اما جرعت نمیکردم که لمسش کنم شاید بیدار شه. برای همین دستمو عقب کشیدم زمزه وار
جیمین: کاشکی همیشه این صحنه رو میدیدم. اگه یه گذشته برمیگشتم هیچوقت اون کار رو انجام نمیدادم و همیشه بهت عشق میورزیدم . هم به تو هم به بچمون که به خاطر کار من الان بغلمون نیست . همه اینا تقصیر منه. من به کار کردم که قابل بخشش نیست. هیچوقت مرغان ندارم به چشم های معصومت نگاه کنم
ویو ات
تمام حرف های جیمین رو میشنیدم. بغض کرده بودم و سعی میکردم که جیمین متوجه نشه اما چیزی که شنیدم قلبم رو لرزوند جیمین بغض کردهبود و حرفاش رو با بغض میگفت.
تحمل نکردم و چند قطره اشک هام بی صدا ریخت اما پاک کردم و جیمین هم انقدر ناراحت بود که متوجه نشد. پشت بهش دراز کشیدم که اشکام رو نبینه اما صدای گریه و بغض جیمین قلبمو بیشتر به درد میورد .
دستی رو کمرم حی کردم. نمیتونستم دستش رو پس بزنم .
جیمین: من معذرت میخوام برای همه چی
دستاشو دور کمرم محکم تر کرد. دستمو گذاشتم رو دستاش . گرمای دستش رو حس میکردم. از گرمای دستش و اون بغل محکمش خوابم برد.
با نور خورشيد که به چشمام میخورد بیدارشدم.هنوز دستش رو دور کمرم حس میکردم . چرخیدم سمتش و صورت غرق درخوابش رو دیدم . چشمم خورد به رد اشک هاش رو گونش ...
.
.
.
امیدوارم خوشتون بیاد و حمایت کنید و نظرتون رو بگید .
جقیقتا خیلی دلم میخواد اسپویل کنم ولی در تلاشم تا نکنم😄😄
رفتم حموم و دوش گرفتم و برگشتم تو اتاق ات یه سمت خواب بود و کلی بالش گذاشت که فاصله باشه بینمون. رفتم اون سمت تحت داز کشیدم. به صورت غرق در خواب ات خیره شدم. چی میشد هرشب نظاره گر این صحنه بودم . دستمو بردم سمت گونش اما جرعت نمیکردم که لمسش کنم شاید بیدار شه. برای همین دستمو عقب کشیدم زمزه وار
جیمین: کاشکی همیشه این صحنه رو میدیدم. اگه یه گذشته برمیگشتم هیچوقت اون کار رو انجام نمیدادم و همیشه بهت عشق میورزیدم . هم به تو هم به بچمون که به خاطر کار من الان بغلمون نیست . همه اینا تقصیر منه. من به کار کردم که قابل بخشش نیست. هیچوقت مرغان ندارم به چشم های معصومت نگاه کنم
ویو ات
تمام حرف های جیمین رو میشنیدم. بغض کرده بودم و سعی میکردم که جیمین متوجه نشه اما چیزی که شنیدم قلبم رو لرزوند جیمین بغض کردهبود و حرفاش رو با بغض میگفت.
تحمل نکردم و چند قطره اشک هام بی صدا ریخت اما پاک کردم و جیمین هم انقدر ناراحت بود که متوجه نشد. پشت بهش دراز کشیدم که اشکام رو نبینه اما صدای گریه و بغض جیمین قلبمو بیشتر به درد میورد .
دستی رو کمرم حی کردم. نمیتونستم دستش رو پس بزنم .
جیمین: من معذرت میخوام برای همه چی
دستاشو دور کمرم محکم تر کرد. دستمو گذاشتم رو دستاش . گرمای دستش رو حس میکردم. از گرمای دستش و اون بغل محکمش خوابم برد.
با نور خورشيد که به چشمام میخورد بیدارشدم.هنوز دستش رو دور کمرم حس میکردم . چرخیدم سمتش و صورت غرق درخوابش رو دیدم . چشمم خورد به رد اشک هاش رو گونش ...
.
.
.
امیدوارم خوشتون بیاد و حمایت کنید و نظرتون رو بگید .
جقیقتا خیلی دلم میخواد اسپویل کنم ولی در تلاشم تا نکنم😄😄
- ۷.۹k
- ۱۶ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط