مادرم خورد زمین وجگرم تیر کشید

مادرم خورد زمین وجگرم تیر کشید
ازغم بال وپرش بال وپرم تیرکشید

سیلی وگونۀ ریحانه و رد انگشت
گوشِ ازشرم زخون سرخ ترم تیرکشید

چندگامی به عقب آمدوافتاد و شکست
تاسرش خوردبه دیوارسرم تیرکشید

پلک اوبسته شدوسوی نگاهش می رفت
درپی چشم ترش چشم ترم تیرکشید

چشم اورفت سیاهی وحرم راگم کرد
مادرم وای!... تمام پیکرم تیرکشید

دست برشانه ام انداخت ولی تا دیدم
کمرش خم شده مادرکمرم تیرکشید

بعدهرضربه که آن روز به مادر می خورد
رشته های رگ قلب پدرم تیرکشید

مادرم گفت که ازضربه آن دست پلید
بند بند بدنم گل پسرم تیرکشید
دیدگاه ها (۴)

قدیمها پنجره خونمون رو به شهری باز میشد که توش پر از آدمهای ...

یه داستان شیرینیکی تعریف می کرد:کوچیک که بودم یه روز با دوس...

به جوان های هیئتی غبطه می خورم.شاید بدانید چرا؟ ، شاید هم نه...

دست های کوچکش به زور به شیشه هایماشین حاجی می رسد           ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط