گاهی وقت ها

گاهی وقت ها ...
چشمم به شماره ات می افتد...
ناخوداگاه ...
دستم می رود ...
روی صفحه خصوصی ات...
انگشتانم می روند که بنویسند...
اما میانه ی راه ...
دست کلمات را می گیرم ...
و با هم از این صفحه چند اینچی ...
بیرون می زنیم!
وسوسه ی دوباره بازگشتن ...
برای یک "Is typing" دیگر را ...
پس می زنم...!
می دانی
شعر هیچ گاه بهانه خوبی نبوده ست ...
برای بیان دلتنگی ام...
از بس که گم می شود میان واژه ها...
پیدایش نمی کنی
حجمش را نمی بینی
و به خیالت که انگار هیچ کسی ...
دلتنگ تو نیست...
چشم می بندی ...
و به راهت ادامه می دهی!
بی توجه به صامت و مصوت هایی ...
که فریاد می زنند...
اینجا دیوانه ای دلتنگ توست.......
دیدگاه ها (۱)

عکست را با خودم دارم...همراهِ صدای ضبط شده‌ات ...و هر روز به...

به چشم هایم که ...چشم می دوخت...نفسم می بُرید...بعدها فهمیدم...

رفتـــه‌ای . . .تـا دِگـــر شــوقِ دیــدارِ مــن . . .آرزویَ...

دلم برای تو تنگ شده است اما نمی دانم چه کار کنم مثل پرنده ای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط