شعر
از باد شنیدم خبر روسری ات را
انگار که برگشته ای از آن سر دنیا
با آمدنت نور به پرپر زدن افتاد
شب هرچه که دزدید به چشمان تو پس داد
تو آمده ای باز کنی پنجره ها را
تا با نفسی رنگ کنی منظره ها را
تو پشت دری، قلب زمین در هیجان است
پیراهنم آشفته ترین شهر جهان است
در می زنی و خانه به رقص آمده انگار
قدر مژه بر هم زدنی دست نگه دار
فرصت بده آرام بگیرد ضربانم
تا از یقه ام دلهره ها را بتکانم
از شوق تماشای تو ای کاش نمیرم
تا لحظه ی دیدار تو را قاب بگیرم
بگذار فراموش کنم اسم خودم را
باید که به آتش بکشم جسم خودم را
تا چشم تو در چشم من افتاد، برقصم
با روسری ات پشتِ سرِ باد برقصم
#بابک_سلیم_ساسانی
انگار که برگشته ای از آن سر دنیا
با آمدنت نور به پرپر زدن افتاد
شب هرچه که دزدید به چشمان تو پس داد
تو آمده ای باز کنی پنجره ها را
تا با نفسی رنگ کنی منظره ها را
تو پشت دری، قلب زمین در هیجان است
پیراهنم آشفته ترین شهر جهان است
در می زنی و خانه به رقص آمده انگار
قدر مژه بر هم زدنی دست نگه دار
فرصت بده آرام بگیرد ضربانم
تا از یقه ام دلهره ها را بتکانم
از شوق تماشای تو ای کاش نمیرم
تا لحظه ی دیدار تو را قاب بگیرم
بگذار فراموش کنم اسم خودم را
باید که به آتش بکشم جسم خودم را
تا چشم تو در چشم من افتاد، برقصم
با روسری ات پشتِ سرِ باد برقصم
#بابک_سلیم_ساسانی
- ۱.۸k
- ۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط