پارت نوشته ادمین سارا

پارت ۱۰ (نوشته ادمین سارا )

#محیا
نمیدونم چند ساعت بود خوابیده بودم ولی از تایم ملاقات گذشته بود. توی اتاق خسته شدم. ماسکمو برداشتم و از تخت اومدم پایین و رفتم تو بخش ! خیلی گشنه ام بود‌‌. یهو باز اومد جلوم...
دکتر: ماسک رو برداشتی ؟؟ مگه نگفتم ماسک اکسیژن رو بزن !!
من: خسته شدم توی اتاق ! کار داشتم !
دکتر: پس دکمه احضار برای چیه؟؟ اون دکمه لنتی رو میزدی تا من میومدم !
جلوی بقیه داشت اون طوری باهام حرف میزد. خجالت کشیدم. بدو برگشتم توی اتاقم ! اونم دنبالم اومد ..
دکتر: چیشد؟ چیکار داشتی که اومدی بیرون ...
من: چرا اینطوری رفتار میکنی ؟ جلوی بقیه پرسنل بیمارستان اون طوری باهام حرف زدی! خجالت کشیدم !
دکتر: ببخش ! به حرفم گوش ندادی ! برو دراز بکش و ماسک رو بزن ! ... درد که نداری ؟!
من: دارم ! مگه میشه درد نداشته باشم ! فقط گشنمه !
اومد و فشارم رو چک کرد.. فشارم خوب بود !
دکتر: میگم برات یه چیز گرم بیارن .. آروم آروم بخورش ! ماسک رو هم بزن !
ماسکمو زدم بعد از چند دقیقه برام غذا آوردن! آروم شروع کردم به خوردن ! از وسط های غذا بود که قلبم تیر کشید .. بی اختیار دکمه احضار رو فشار دادم .. اومد توی اتاقم! خیلی درد میکرد به حدی که لباسم رو فشار میدادم و چشمامو محکم بسته بودم...
غذا رو از جلوی دستم برداشت و دستگاه رو تنظیم کرد.
دکتر: بسه دیگه نمیخواد بخوری ! هنوز قلبت تنش داره ! ..
یکمی حالم بهتر شد دیدم یه جوری نگاهم میکنه !
من: چیه؟ چرا اون طوری نگاه میکنی؟ میخوایی چیکار کنی؟
دکتر: محیا ! باید لوله بزارم برات ! مجبورم !
من: نه ! نمیخوام ! اصلا چیزی نمیخورم و قول میدم ماسکمو برندارم !
دکتر: محیااا! باید بزارم ! اکسیژن به قلبت نمیرسه ! کافئین قهوه خیلی تاثیر بدی روی بازدهی ریه ات گذاشته!
افتادم گریه ! نمیخواستم ...
من: نمیخوام ! 😭 درد داره ! نمیتونم حرف بزنم ! نمیتونم تکون بخورم!
دکتر: محیا قول میدم اصلا دردت نگیره ! تا فردا صبح باشه ؟! تا فردا تحمل کن !
هر چی هم که من‌می گفتم بازم حرف اون درست بود. مجبور بودم! آمپول سر کننده زد توی گلوم. با یه چیز فلزی زبونم رو داد عقب و لوله رو وارد کرد. وحشتناک ترین لحظه ی عمرم بود. قلبم میخواست وایسه! سر بود ولی حالم به هم میخورد ! دیگه نمیتونستم حرف بزنم! اکسیژن رو وصل کرد به لوله تنفسی !
دیدگاه ها (۱۷)

پارت ۱۱ ( نوشته ادمین سارا ) #محیا اعصابش خورد بود از اینکه ...

پارت ۱۲ ( نوشته ادمین سارا ) #محیاصبح بیدار شدم .. لوله تنفس...

پارت ۹ ( نوشته ادمین سارا ) #محیا ۷ ساعت بعد اومد دوباره بال...

پارت ۸ ( نوشته ادمین سارا ) #محیابهش گفته بودم که منو فراموش...

دوست پسر دمدمی مزاج

وقتی بچه بودم ؛ موندم پیش مامانبزرگم ؛ یکم گذشت که مامانبزرگ...

Mafias Stepdaughter

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط