بفرما 👇❤️😁
بفرما 👇❤️😁
.
.
.
قلب تیره :)
P:۲
.
.
.
ویو ا/ت =
نشستم تو ماشین.
خواهرم استارت زد و رفتیم به سمت دانشگاه .
رسیدیم .
من پیاده شدم و از خواهرم تشکر کردم .
به سمت دره ورودی راه افتادم .
همینطور به کلاس های امروزم هم فکر میکردم .
امروز تا ساعت ۳۰ : ۱۲ کلاس داشتم .
[ پرش زمانی به ۳۰ : ۱۲ ]
.
خسته و کوفته از در کلاس اومدم بیرون .
راه افتادم سمت ایستگاه اتوبوس.
رسیدم و منتظر اتوبوس شدم .
بعد چند دقیقه داخل راه بودن رسیدم دم دره خونه.
دیدم دوتا ماشین مدل بالای مشکی براق جلو در پارک شده بودن .
با تعجب زنگ دره خونرو زدم و در باز شد و رفتم داخل.
ویو خواهر ا/ت =
وقتی ا/ت از ماشین پیاده شد بغض بدی گلومو فشرد .
حس بدی داشتم .
نمیدونستم باید براش چیکار کنم .
فقط به رفتنش و دور شدن از ماشین نگاه میکردم .
میدونستم به محض اینکه بفهمه بابا چیکار کرده بابا رو میکشه .
سریع به سمت خونه رفتم .
ویو ا/ت =
وقتی وارد خونه شدم دیدم دوتا مرد چهار شونه هیکلی پشت یک صندلی وایستادن .
وقتی رفتم داخل یکی از رو صندلی بلند شد و روشو برگردوند سمت من .
با تمسخر بهم گفت :
به به ا/ت خانم !
ماشالله خدمتکار ما چقدر تو دل برو و زیبای ! ( تازه کجاشو دیدی شیطون بلا 🤌👍😏)
آنقدر عصبی شده بودم که با صدای خیلی بلند بهش گفتم :
خفه شو بیشوووووور . ( گوه نخور 😒)
گمشو بییییرووووونننن .
یهو پدرم با عصبانیت شدید دستمو کشید و برد داخل آشپز خونه .
( علامت ا/ت ، علامت بابای ا/ت * )
* چه مرگته کره خره بیشور . ( با داد )
، واقعا ازت بددددمممم میاااااد .(با بغض شدید و داد )
یهو حس کردم سمت چپ صورتم داره داغ میشه و میسوزه.
* ببین من سره توی کودن شرت بستم و الان باختم .
اصلا هم پشیمون نیستم .
همین آلانم تا چک دومو نزدم گمشو وسایلتو جمع کن از آلان خدمتکار آقای جئون جوگکوک هستی .
گمشو . ( و هلش داد )
واقعا حس بدی داشتم .
سریع و دوان دوان به سمت اتاقم رفتم و وسایلمو با گریه جمع کردم .
خودمو مرتب کردم و اشکامو پاک کردم و رفتم پایین.
ببینین من چقدر خوبم 😁😁
چطور شده ؟؟
شرط ها :
چهار لایک
پنج کامنت
بایی 🤗🤗
.
.
.
قلب تیره :)
P:۲
.
.
.
ویو ا/ت =
نشستم تو ماشین.
خواهرم استارت زد و رفتیم به سمت دانشگاه .
رسیدیم .
من پیاده شدم و از خواهرم تشکر کردم .
به سمت دره ورودی راه افتادم .
همینطور به کلاس های امروزم هم فکر میکردم .
امروز تا ساعت ۳۰ : ۱۲ کلاس داشتم .
[ پرش زمانی به ۳۰ : ۱۲ ]
.
خسته و کوفته از در کلاس اومدم بیرون .
راه افتادم سمت ایستگاه اتوبوس.
رسیدم و منتظر اتوبوس شدم .
بعد چند دقیقه داخل راه بودن رسیدم دم دره خونه.
دیدم دوتا ماشین مدل بالای مشکی براق جلو در پارک شده بودن .
با تعجب زنگ دره خونرو زدم و در باز شد و رفتم داخل.
ویو خواهر ا/ت =
وقتی ا/ت از ماشین پیاده شد بغض بدی گلومو فشرد .
حس بدی داشتم .
نمیدونستم باید براش چیکار کنم .
فقط به رفتنش و دور شدن از ماشین نگاه میکردم .
میدونستم به محض اینکه بفهمه بابا چیکار کرده بابا رو میکشه .
سریع به سمت خونه رفتم .
ویو ا/ت =
وقتی وارد خونه شدم دیدم دوتا مرد چهار شونه هیکلی پشت یک صندلی وایستادن .
وقتی رفتم داخل یکی از رو صندلی بلند شد و روشو برگردوند سمت من .
با تمسخر بهم گفت :
به به ا/ت خانم !
ماشالله خدمتکار ما چقدر تو دل برو و زیبای ! ( تازه کجاشو دیدی شیطون بلا 🤌👍😏)
آنقدر عصبی شده بودم که با صدای خیلی بلند بهش گفتم :
خفه شو بیشوووووور . ( گوه نخور 😒)
گمشو بییییرووووونننن .
یهو پدرم با عصبانیت شدید دستمو کشید و برد داخل آشپز خونه .
( علامت ا/ت ، علامت بابای ا/ت * )
* چه مرگته کره خره بیشور . ( با داد )
، واقعا ازت بددددمممم میاااااد .(با بغض شدید و داد )
یهو حس کردم سمت چپ صورتم داره داغ میشه و میسوزه.
* ببین من سره توی کودن شرت بستم و الان باختم .
اصلا هم پشیمون نیستم .
همین آلانم تا چک دومو نزدم گمشو وسایلتو جمع کن از آلان خدمتکار آقای جئون جوگکوک هستی .
گمشو . ( و هلش داد )
واقعا حس بدی داشتم .
سریع و دوان دوان به سمت اتاقم رفتم و وسایلمو با گریه جمع کردم .
خودمو مرتب کردم و اشکامو پاک کردم و رفتم پایین.
ببینین من چقدر خوبم 😁😁
چطور شده ؟؟
شرط ها :
چهار لایک
پنج کامنت
بایی 🤗🤗
۳.۴k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.