((Part ³))
((Part ³))
.... فعلا استراحت کن مادمازل بعدا همه چیو می فهمی
ویوا. ت
بعد درو بست و قغل کرد.... سریع بلند شدمو داشتم به در می کوبیدم که درو باز کنن
ویو کوک
رفتم تو اتاق و به کارام رسیده گی میکردم بعد چند مین صدای جیغ و داد اون دختر رو شنیدم فکر کردم دارن کتکش میزنن.. به سرعت خودمو به اون اتاق رسوندم.. درو باز کردم و همه جا رو دید زدم کسی به جز اون نبود
جونگکوک: تو مریضیی چیزی یی؟... چرا داد میزنی؟....
ا. ت: مگه نمی بی نبش سوسکه... بکششش
جونگکوک: واقعا که منو بگو که فکردم دارن کتکت میزنن.... آه
ویو جونگکوک
دست ا. ت رو گرفتمو داشتم می بردم به اتاق خودم فکردم اینجوری خیالم راحت تره
جونگکوک: بیا بشین.... فکر فرار به سرت نزنه چون.......
ا. ت: باشه باشه فقط منو به اون اتاق بر نگردون
ویوا. ت
به فکر فرار بودم... جونگ کوک حسابی سرگرم کاراش بود..... بهترین فرصت بود برا فرار... آروم بلن شدم و از دری که کنارم بود اومدم بیرون چون در اصلی اتاق رو به روی جونگ کوک بود و می فهمید...تو عمارت داشتم اروم اروم تو عمارت می چرخیدم خیلی بزرگ بود..... با احتیاط راه می رفتمو عقبمو نگا می کردم که جونگ کوک نباشه.... بلخرا به در اصلی رسیدم درو باز کردمو با هزار امید منتظر بودمتا از اینجا برم
امیدوارم خشتون اومده باشه کیوتام 💞نظرتونم حتما حتما بگین بهم تو کامنتا💗💗💗
.... فعلا استراحت کن مادمازل بعدا همه چیو می فهمی
ویوا. ت
بعد درو بست و قغل کرد.... سریع بلند شدمو داشتم به در می کوبیدم که درو باز کنن
ویو کوک
رفتم تو اتاق و به کارام رسیده گی میکردم بعد چند مین صدای جیغ و داد اون دختر رو شنیدم فکر کردم دارن کتکش میزنن.. به سرعت خودمو به اون اتاق رسوندم.. درو باز کردم و همه جا رو دید زدم کسی به جز اون نبود
جونگکوک: تو مریضیی چیزی یی؟... چرا داد میزنی؟....
ا. ت: مگه نمی بی نبش سوسکه... بکششش
جونگکوک: واقعا که منو بگو که فکردم دارن کتکت میزنن.... آه
ویو جونگکوک
دست ا. ت رو گرفتمو داشتم می بردم به اتاق خودم فکردم اینجوری خیالم راحت تره
جونگکوک: بیا بشین.... فکر فرار به سرت نزنه چون.......
ا. ت: باشه باشه فقط منو به اون اتاق بر نگردون
ویوا. ت
به فکر فرار بودم... جونگ کوک حسابی سرگرم کاراش بود..... بهترین فرصت بود برا فرار... آروم بلن شدم و از دری که کنارم بود اومدم بیرون چون در اصلی اتاق رو به روی جونگ کوک بود و می فهمید...تو عمارت داشتم اروم اروم تو عمارت می چرخیدم خیلی بزرگ بود..... با احتیاط راه می رفتمو عقبمو نگا می کردم که جونگ کوک نباشه.... بلخرا به در اصلی رسیدم درو باز کردمو با هزار امید منتظر بودمتا از اینجا برم
امیدوارم خشتون اومده باشه کیوتام 💞نظرتونم حتما حتما بگین بهم تو کامنتا💗💗💗
۶.۶k
۲۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.