اهوی من
اهوی من
پارت ۶۸
اهو:در واکن میخوام برم
اراد:نه امشب با تو کار دارم
اهو:تو بهم خیانت کردی اراد فکر اینک دست بهم بزنی رو از سرت بنداز بیرون
اراد:شوهرتم هرکاری میتونم باهات بکنم
همنجور اراد میومد به سمت اهو و اهو اینقدر رفت ک چسبید به دیوار
اهو:از قدرتم استفاده میکنم
بعد این حرف اراد لبای اهوی رو بوسید اونو به طرف تخت برد(بقیش ک خودتون بهتر میدونید)
اراد:امشب ازت بچه میخوام
(اهو)
صبح از خواب پاشیدم خیلی صحنه قشنگی بود اراد از پشت منو بغل کرده بود منم از جلو انا رو خیلی قشنگ بود ولی خدایی دلم بچه میخواست
بچه رو عوض کردم دلم هم نیومد اراد بیدار کنم با انا رفتیم تو حیاط خونه انا رو گذاشتم تو تاب خودمم شلنگ ورداشتم گل هارو اب میدادم ک دیدم داره پارسا میاددد
اهو:پارسااااااا نیا گل ها خشک میشن من اینارو خیلی دوست دارم
پارسا:باشه نمیام بیا صبحانه بدو اون خوشگل رو یادت نره هااا
اهو:مگه میشه من این نفس یادم بره
گل هارو اب دادم انا رو بغل کردم رفتم تو خونه دیدم ک اراد بیدار شده اشاره کرد ک برم پیشش بشینم ولی من محلش ندادم رفتم پیش پارسا نشستم
اهو:بابا میایی بریم روستای مترسک
پارسا:براچی
اهو:بخاطر همین کابوس هام داره هروز بدتر میشه
غزل:منم میام اگه رفتین
اهو:تو چرا
غزل:منم بخاطر کابوس هام
اراد:خب روستای مترسک چی ربطی به کابوس هایی شما داره
پارسا:چند ساله ک همه میگن کابوس هایی مردم مال روستایی مترسک برای همین ک میگیم بریم روستایی مترسک
اراد:پس منم میام نمتونم اهو رو تنها بزارم
لوازم هامون جمع کردیم قرار شد ک برای ۱ هفته به اونجا بریم قبل رفتن اراد مثل این باباها شیر خشک مای بیبی لباس اسباب بازی گرفت
اراد:اینارو برای دختر خوشگلم گرفتم
بو بعدش بچه رو از اهو گرفت و سمت ماشین رفت
اراد:اهو این همه جا رفتیم تو نیومدی تنها دوتایی باهام دیگ تو ماشین بشینیم بیا دیگ بخاطر انا اخه انا رو نگاه دلش منو میخواد بیاا دیگ گناه دالم
پارسا:این همه میگه برو منم میخوام با غزل تنها باشم
اهو:باباااا
پارسا:تو ارسلان چیکار میکنی
ارسلان:با ماشین خودم میام با اراس و بعدش چشمک میزنه به اراس
اراس:فکر کنم ارسلان بهم چشم داره
اهو:چرت پرت نگو
نشستیم تو ماشین راه افتادیم تو ماشین سکوت برقرار بود انا تو بغل اراد خوابیده بود
اراد:ببخشید
اهو:بخاطر؟
اراد: اینک به غیر از تو با دختری دیگ دست زدم
اهو:یک جوری میگی انگار قبل من به کسی دست نمیزدی
اراد:میشه بهم فرصت بدی خودمو دوباره بهت ثابت میکنم
اهو:حالا حواست به جاده باشه تا بیبینم چی میشه
بعد از ۵ ساعت رسیدیم روستایی مترسک خیلی ترسناک شده بود مثل بار اولی ک با ارمان امدیم بچه رو روش چیزی انداختم ک فضای بیرون نبینه
اهو:خیلی.....
پارت ۶۸
اهو:در واکن میخوام برم
اراد:نه امشب با تو کار دارم
اهو:تو بهم خیانت کردی اراد فکر اینک دست بهم بزنی رو از سرت بنداز بیرون
اراد:شوهرتم هرکاری میتونم باهات بکنم
همنجور اراد میومد به سمت اهو و اهو اینقدر رفت ک چسبید به دیوار
اهو:از قدرتم استفاده میکنم
بعد این حرف اراد لبای اهوی رو بوسید اونو به طرف تخت برد(بقیش ک خودتون بهتر میدونید)
اراد:امشب ازت بچه میخوام
(اهو)
صبح از خواب پاشیدم خیلی صحنه قشنگی بود اراد از پشت منو بغل کرده بود منم از جلو انا رو خیلی قشنگ بود ولی خدایی دلم بچه میخواست
بچه رو عوض کردم دلم هم نیومد اراد بیدار کنم با انا رفتیم تو حیاط خونه انا رو گذاشتم تو تاب خودمم شلنگ ورداشتم گل هارو اب میدادم ک دیدم داره پارسا میاددد
اهو:پارسااااااا نیا گل ها خشک میشن من اینارو خیلی دوست دارم
پارسا:باشه نمیام بیا صبحانه بدو اون خوشگل رو یادت نره هااا
اهو:مگه میشه من این نفس یادم بره
گل هارو اب دادم انا رو بغل کردم رفتم تو خونه دیدم ک اراد بیدار شده اشاره کرد ک برم پیشش بشینم ولی من محلش ندادم رفتم پیش پارسا نشستم
اهو:بابا میایی بریم روستای مترسک
پارسا:براچی
اهو:بخاطر همین کابوس هام داره هروز بدتر میشه
غزل:منم میام اگه رفتین
اهو:تو چرا
غزل:منم بخاطر کابوس هام
اراد:خب روستای مترسک چی ربطی به کابوس هایی شما داره
پارسا:چند ساله ک همه میگن کابوس هایی مردم مال روستایی مترسک برای همین ک میگیم بریم روستایی مترسک
اراد:پس منم میام نمتونم اهو رو تنها بزارم
لوازم هامون جمع کردیم قرار شد ک برای ۱ هفته به اونجا بریم قبل رفتن اراد مثل این باباها شیر خشک مای بیبی لباس اسباب بازی گرفت
اراد:اینارو برای دختر خوشگلم گرفتم
بو بعدش بچه رو از اهو گرفت و سمت ماشین رفت
اراد:اهو این همه جا رفتیم تو نیومدی تنها دوتایی باهام دیگ تو ماشین بشینیم بیا دیگ بخاطر انا اخه انا رو نگاه دلش منو میخواد بیاا دیگ گناه دالم
پارسا:این همه میگه برو منم میخوام با غزل تنها باشم
اهو:باباااا
پارسا:تو ارسلان چیکار میکنی
ارسلان:با ماشین خودم میام با اراس و بعدش چشمک میزنه به اراس
اراس:فکر کنم ارسلان بهم چشم داره
اهو:چرت پرت نگو
نشستیم تو ماشین راه افتادیم تو ماشین سکوت برقرار بود انا تو بغل اراد خوابیده بود
اراد:ببخشید
اهو:بخاطر؟
اراد: اینک به غیر از تو با دختری دیگ دست زدم
اهو:یک جوری میگی انگار قبل من به کسی دست نمیزدی
اراد:میشه بهم فرصت بدی خودمو دوباره بهت ثابت میکنم
اهو:حالا حواست به جاده باشه تا بیبینم چی میشه
بعد از ۵ ساعت رسیدیم روستایی مترسک خیلی ترسناک شده بود مثل بار اولی ک با ارمان امدیم بچه رو روش چیزی انداختم ک فضای بیرون نبینه
اهو:خیلی.....
۲.۷k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.