قسمت۱پارت هفت فیک (عشقــ گمشدهــ)
قسمت۱پارت هفت فیک (عشقــ گمشدهــ)
از کمپانی اجازه گرفتم و به آدرسی که جیمین داده بود. رفتم همه اونجا بودن بجز جانگ کوک. بعد از چند دقیقه جانگ کوک اومد لبخند اومد رو لبم اما اون چغندر نانی هم اومد. اومدن پشت میز نشستن. انقدر آب خورده بودم که همه فهمیدن چقدر ناراحتم. ات : من میرم دست شویی شوگا : بایدم بری. دستشویی دوسه متر از آشپزخونه دورتر بود از اونجا که رد شدم دیدم یکی از اشپزا داره تو یکی از ظرف نودلا داره یه پودر میریزه مشکوک میزد دزدکی عکس گرفتم از دستشویی که اومدم رفتم پشت میز همون آشپز غذا هارو آورد بجز مال نانی گفت گشنش نیس. واقعا مشکوک بود اعضا میخواستن غذا بخورن ات: وایستید جانگ کوک غذا تو بامال من عوض کن. جانگ کوک :ب... باشد. بعد از اینکه غذا خوردیم رفتیم بیرون. از هم خداحافظی کردیم و من رفتم خونه دوستم. بهم گفته بود که قراره بره یه هفته فرانسه. رفتم لباسام رو عوض کردم حالت تهوع شدیدی گرفته بودم رفتم دستشویی همش خون بود. حتما چیزی توی اون غذا بوده و میخواستن جانگ کوک رو مسموم کنن. اصلا حالم خوب نبود. نمیتونستم غذا بخورم و تب داشتم. یه کم که حالم خوب شد رفتم تو اینترنت گشتم یه جا نوشته بود یه پودر ژاپنی هستش که اگه بریزی توی غذای کره ای باعث میشه خون بالا بیاری. دوسه روز از کمپانی مرخصی گرفتم چون واقعا نمیتونستم از جام تکون بخورم. جواب گوشی رو هم نمیدادم. بعد از دو سه روز دوستم اومد. دوستم : ا... ات چرا اینطوری شدی. تمام ماجرا رو براش تعریف کردم اونم عصبانی شد البته همچین عکس العملی باید نشون میداد. بعد از سه روز بالاخره تونستم برم سرکار اما با رنگ پریده. وقتی رفتم اتاق کارم روی صندلی نشستم و چشمام رو بستم بعد از چند دقیقه تهیونگ و دوستم اومدن دنبالم. تهیونگ : سلام ا.... ات. چ.. چرا اینطوری شدی؟دوستم :بخاطر ات : چند شب خوب نخوابیدم حالا چرا اومدی دنبالم تهیونگ :ما کنسرت داریم باید قبلش جلسه بزاریم. ات:که اینطور باشد بریم. باکمک دوستم رفتم داخل اتاق جلسه. همه اونجا بودن. بعد از حدود پنج ساعت حرف زدن دیگه تحمل نداشتم حالت تهوع داشتم. با عجله از اتاق اومدم بیرون و رفتم دستشویی. از زبون نویسنده همه از رفتار ات تعجب کردن دوست ات: ب...ببخشید اون این چند روز حالش خوب نبوده من میرم پیشش از زبون ات همش خون بود واقعا حالم خوب نبود. دوستم اومده بود دنبالم. ات :نگران نباش حالم خوبه تو برو به کارات برس دوستم :کارم کجا بود دینگ دینگ دوستم :اااا..... بله...... الان؟......چشم.....اومدم.....بیا کار برام تراشید دوستم که رفت داشتم از کنار اتاق دنس تی اکس تی رد میشدم که یکدفعه صدای سیلی خوردن یکی دیگه رو شنیدم. نانی معلم دنسشون بود و کسی که سیلی خورده بود سوبین بود. رفتم داخل ات: چیزی شده
از کمپانی اجازه گرفتم و به آدرسی که جیمین داده بود. رفتم همه اونجا بودن بجز جانگ کوک. بعد از چند دقیقه جانگ کوک اومد لبخند اومد رو لبم اما اون چغندر نانی هم اومد. اومدن پشت میز نشستن. انقدر آب خورده بودم که همه فهمیدن چقدر ناراحتم. ات : من میرم دست شویی شوگا : بایدم بری. دستشویی دوسه متر از آشپزخونه دورتر بود از اونجا که رد شدم دیدم یکی از اشپزا داره تو یکی از ظرف نودلا داره یه پودر میریزه مشکوک میزد دزدکی عکس گرفتم از دستشویی که اومدم رفتم پشت میز همون آشپز غذا هارو آورد بجز مال نانی گفت گشنش نیس. واقعا مشکوک بود اعضا میخواستن غذا بخورن ات: وایستید جانگ کوک غذا تو بامال من عوض کن. جانگ کوک :ب... باشد. بعد از اینکه غذا خوردیم رفتیم بیرون. از هم خداحافظی کردیم و من رفتم خونه دوستم. بهم گفته بود که قراره بره یه هفته فرانسه. رفتم لباسام رو عوض کردم حالت تهوع شدیدی گرفته بودم رفتم دستشویی همش خون بود. حتما چیزی توی اون غذا بوده و میخواستن جانگ کوک رو مسموم کنن. اصلا حالم خوب نبود. نمیتونستم غذا بخورم و تب داشتم. یه کم که حالم خوب شد رفتم تو اینترنت گشتم یه جا نوشته بود یه پودر ژاپنی هستش که اگه بریزی توی غذای کره ای باعث میشه خون بالا بیاری. دوسه روز از کمپانی مرخصی گرفتم چون واقعا نمیتونستم از جام تکون بخورم. جواب گوشی رو هم نمیدادم. بعد از دو سه روز دوستم اومد. دوستم : ا... ات چرا اینطوری شدی. تمام ماجرا رو براش تعریف کردم اونم عصبانی شد البته همچین عکس العملی باید نشون میداد. بعد از سه روز بالاخره تونستم برم سرکار اما با رنگ پریده. وقتی رفتم اتاق کارم روی صندلی نشستم و چشمام رو بستم بعد از چند دقیقه تهیونگ و دوستم اومدن دنبالم. تهیونگ : سلام ا.... ات. چ.. چرا اینطوری شدی؟دوستم :بخاطر ات : چند شب خوب نخوابیدم حالا چرا اومدی دنبالم تهیونگ :ما کنسرت داریم باید قبلش جلسه بزاریم. ات:که اینطور باشد بریم. باکمک دوستم رفتم داخل اتاق جلسه. همه اونجا بودن. بعد از حدود پنج ساعت حرف زدن دیگه تحمل نداشتم حالت تهوع داشتم. با عجله از اتاق اومدم بیرون و رفتم دستشویی. از زبون نویسنده همه از رفتار ات تعجب کردن دوست ات: ب...ببخشید اون این چند روز حالش خوب نبوده من میرم پیشش از زبون ات همش خون بود واقعا حالم خوب نبود. دوستم اومده بود دنبالم. ات :نگران نباش حالم خوبه تو برو به کارات برس دوستم :کارم کجا بود دینگ دینگ دوستم :اااا..... بله...... الان؟......چشم.....اومدم.....بیا کار برام تراشید دوستم که رفت داشتم از کنار اتاق دنس تی اکس تی رد میشدم که یکدفعه صدای سیلی خوردن یکی دیگه رو شنیدم. نانی معلم دنسشون بود و کسی که سیلی خورده بود سوبین بود. رفتم داخل ات: چیزی شده
۴.۸k
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.