آسمان هیچ سربلندی بود

آسمان هیچ ِ سربلندی بود
از صعودی که نیست افتادم

لااقل با تو بال واکردم
زندگی را اگر هدر دادم

استخوان وفا به دندانم
زوزه از سوز مثل سگ مردن

زندگی چوب لای چرخم کرد
پشت پا پشت استخوان خوردن

لاشه ی باد کرده ای بودم
آمد از روبرو ولی نشناخت

صورتی را که دوستش میداشت
چهره چرخاند و تُف زمین انداخت

این منم مرد تا همین دیروز
مرد پابند آرزوهایت

مرد یک عمر کودکی کردن
لا به لای بلند موهایت

خاطرت هست روزگارم را
جایگاه مقدسی بودم

وزن یک عشق روی دوشم بود
من برای خودم کسی بودم

من برای خودم کسی هستم
دور و برخورده عشق هم کم نیست

آن که دل از تو برد هر کس هست
بند انگشت کوچکم هم نیست

می شد از وردهای کولی ها
با دعا و قسم طلسمت کرد

می شد آن سیب سرخ جادو را
از تو پنهان و با تو قسمت کرد

می شد از خود بگیرمت اما
زور بازو به دست هایم نیست

می شد از رفتنت گذشت اما
جان در اندازه های پایم نیست

زندگی سرد بود اما خب
خانه و سقف و سایه ای هم بود

گهگداری نوشته ای چیز
از قلم دستمایه ای هم بود


#علیرضا_آذر
دیدگاه ها (۵)

درونـت که جنـگ باشدچه فرقـی میکند؟هر طـرف که ببـرد..هر طـرف ...

این روزها ، تلخمدست برداشته ام از توجهِ بی وقفه به حضور آدم ...

این روزها اینگونه ام:فرهادواره ای ،که تیشه خود را گم کرده اس...

چک چک خون را به دلم ریختمشعر چه کردی که به هم ریختم ؟گاه شقا...

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

black flower(p,292)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط