چک چک خون را به دلم ریختم

چک چک خون را به دلم ریختم
شعر چه کردی که به هم ریختم ؟
گاه شقایق تر از انسان شدی
روح ترک خورده ی کاشان شدی
شعر تو بودی که پس از فصل سرد
هیچ کسی شک به زمستان نکرد
زلزله ها کار فروغ است و بس ؟
هر چه که بستند دروغ است و بس
تیغه ی زنجان بخزد بر تنت
خون دل منزویان گردنت
شاعر اگر رب غزل خوانی است
عاقبتش نصرت رحمانی است
حضرت تنهای به هم ریخته
خون و عطش را به هم آمیخته
کهنه قماری است غزل ساختن
یک شبه ده قافیه را باختن
دست خراب است چرا سر کنم ؟
آس نشانم بده باور کنم
دست کسی نیست زمین گیری ام
عاشق این آدم زنجیری ام
شعله بکش بر شب تکراری ام
مرده ی این گونه خود آزاری ام
من قلم از خوب و بدم خواستم
جرم کسی نیست ، خودم خواستم
شیشه ای ام سنگ ترت را بزن
تهمت پر رنگ ترت را بزن
سارق شبهای طلاکوب من
میشکنم میشکنم خوب من


#علیرضا_آذر
دیدگاه ها (۳)

این روزها اینگونه ام:فرهادواره ای ،که تیشه خود را گم کرده اس...

آسمان هیچ ِ سربلندی بوداز صعودی که نیست افتادملااقل با تو با...

نقـش یک مردِ مرده در فالتتوی فنجان ِ مانده بر میزمخط بکش دور...

فکرمبوی سفرۀ عقدی را می‌دهد کهتو را در آیندۀ آرزوهای دیگریرز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط