ویو تهیونگ
ویو تهیونگ
حال خوبی نداشتم 8 ساعت گذشته بود ولی ات هنوز توی اتاق عمل بود جیمین و شوگاعه داشتن دلداریم میدادن که دکتر اومد بیرون
تهیونگ:د.. دکتر ح.. حالش چه.. چطوره خوب.. خوب میشه دیگه از.. اره
دکتر:اروم باشید متاسفانه
تهیونگ:متاسفه یعنی چی شوگاعه یعنی چی متاسفانه
دکتر:متاسفم ایشون حین عمل سکته کردن و ما نتونستیم دوباره احیاشون کنیم
تهیونگ.ویو
وقتی دکتر اینطوری گفت دنیا دور سرم چرخید چشام سیاهی میرفت حس درد توی قفسه سینم داشتم اشکام بی اختیار میریخت دیگه نفهمیدم چی شد
جیمین ویو
تهیونگ توی بغلم بود داشتیم گریه میکردیم که یهو تهیونگ بیهوش شد دکترا بهش سرم زدن بهوش اومد فقط گریه میکرد
روز مراسم ات
فقط تهیونگ. جیمین و شوگا اونجا بودن تهیونگ با حالت خسته و افسرده برگشت خونه پیش پدرش
تهیونگ:سلام ب.. بابا (بغض سگی)
پ ت:سلام چ مرگته
تهیونگ:بابا الان واقعا نیاز به بغلت دارم الان واقعا نیاز به محبتت دارم میدونی از وقتی به دنیا اومدم هیچ محبتی از طرفت دریافت نکردم
مادر ته:پسرم (بغلش کرد) متاسفم برای ات
پدر ته:ات همون دختره که بهت ریاضی درس داد
مادر ته:اون در اصل زن تهیونگ بود
پدر ته:چی ازدواج کردی حروم لقمه
تهیونگ ویو
حالم بد بود این طوری رفتار کردن بابام باعث خورد شدن اعصابم شد از بغلم مامانم اومد بیرون و رفتم جلو بابام
تهیونگ:عوضی نفهم من پسرتم ازت محبت میخوام چرا چرا ازم بدت میاد من الان فقط به بغلت احتیاج دارم روانی احمق (عربده)
پدر ته:باشه اینم بغل(محکم زد تو صورت ته)
تهیونگ:دیگه توی خواب قیافمو ببینید
ویو راوی
مادرشو بغل کرد و خداحافظی کرد اما مادر تهیونگ نمیدونست این اخرین بغل و خداحافظی هست که با پسرش میکنه
ویو مراسم خاکسپاری تهیونگ
پدرش :اون یه روانی بود
مادر ته: تو روانی تو تو باعث مرگ پسرم(گریه)
جیمین و شوگا سعی در اروم کردن مامان تهیونگ بودن و خودشون بی اختیار اشک میریختن
تهیونگ خودش رو از بالای پل انداخت پایین ولی به عشقش نرسید
چون ات در بهشت بود ولی تهیونگ چی اون توی اتیش جهنم میسوخت
تموم شد خوشم میاد غمگین تموم کنم❤
حال خوبی نداشتم 8 ساعت گذشته بود ولی ات هنوز توی اتاق عمل بود جیمین و شوگاعه داشتن دلداریم میدادن که دکتر اومد بیرون
تهیونگ:د.. دکتر ح.. حالش چه.. چطوره خوب.. خوب میشه دیگه از.. اره
دکتر:اروم باشید متاسفانه
تهیونگ:متاسفه یعنی چی شوگاعه یعنی چی متاسفانه
دکتر:متاسفم ایشون حین عمل سکته کردن و ما نتونستیم دوباره احیاشون کنیم
تهیونگ.ویو
وقتی دکتر اینطوری گفت دنیا دور سرم چرخید چشام سیاهی میرفت حس درد توی قفسه سینم داشتم اشکام بی اختیار میریخت دیگه نفهمیدم چی شد
جیمین ویو
تهیونگ توی بغلم بود داشتیم گریه میکردیم که یهو تهیونگ بیهوش شد دکترا بهش سرم زدن بهوش اومد فقط گریه میکرد
روز مراسم ات
فقط تهیونگ. جیمین و شوگا اونجا بودن تهیونگ با حالت خسته و افسرده برگشت خونه پیش پدرش
تهیونگ:سلام ب.. بابا (بغض سگی)
پ ت:سلام چ مرگته
تهیونگ:بابا الان واقعا نیاز به بغلت دارم الان واقعا نیاز به محبتت دارم میدونی از وقتی به دنیا اومدم هیچ محبتی از طرفت دریافت نکردم
مادر ته:پسرم (بغلش کرد) متاسفم برای ات
پدر ته:ات همون دختره که بهت ریاضی درس داد
مادر ته:اون در اصل زن تهیونگ بود
پدر ته:چی ازدواج کردی حروم لقمه
تهیونگ ویو
حالم بد بود این طوری رفتار کردن بابام باعث خورد شدن اعصابم شد از بغلم مامانم اومد بیرون و رفتم جلو بابام
تهیونگ:عوضی نفهم من پسرتم ازت محبت میخوام چرا چرا ازم بدت میاد من الان فقط به بغلت احتیاج دارم روانی احمق (عربده)
پدر ته:باشه اینم بغل(محکم زد تو صورت ته)
تهیونگ:دیگه توی خواب قیافمو ببینید
ویو راوی
مادرشو بغل کرد و خداحافظی کرد اما مادر تهیونگ نمیدونست این اخرین بغل و خداحافظی هست که با پسرش میکنه
ویو مراسم خاکسپاری تهیونگ
پدرش :اون یه روانی بود
مادر ته: تو روانی تو تو باعث مرگ پسرم(گریه)
جیمین و شوگا سعی در اروم کردن مامان تهیونگ بودن و خودشون بی اختیار اشک میریختن
تهیونگ خودش رو از بالای پل انداخت پایین ولی به عشقش نرسید
چون ات در بهشت بود ولی تهیونگ چی اون توی اتیش جهنم میسوخت
تموم شد خوشم میاد غمگین تموم کنم❤
۵.۲k
۲۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.