part33
part33
تارا-داشتیم به لحضات ملکوتی پایان
فیلم نزدیک میشدیم
نمیدونم کاریکه میکردیم درست بود غلط
ولی درست یا غلط بودنش مهم نبود مهم
همون لذت رابطه بود
فیلم که تموم
برگشت سمتم
علی-نمیخوای شروع کنیم
تارا-خودم پیش قدم شدم و چسبیدم به لب هاش
علی-همراهیش کردم
گازی ازلباش گرفت
اونقد هردو باول داشتیم
اینکارومیکردیم که
طمع خون و تو دهن هردمون میشد حس کرد
بلندش کردم بردمش سمت اتاق
همون تاب شلوارک قرمش تنش بود
تن سفیدش میدرخشیدو
تابشو ازتنش بیرون کشیدم
لباس های خودم و هم دراوردم
انداختمش روتخت
شورتکش و ازتنش دراوردم
لباس زیرشم کندم
دستم و بردم لای موهاشو
گردنشو بوسیدم
تارا-اه وناله هام تاه شروع شده بودن
باهرگازی که ازگردنم میگرفت
درد کل بدنم وفرامیگرفت
علی-کامی ازسینه هاش گرفتم و
شروع به مالیدنشون کردم
ازش فاصله گرفتم تاچشای خمارش و ببینم
چشای خمارش ادم و دیونه میکرد
اروم واردش کردم
که اه ناله هاش شروع شد
کلی خونه رو نالش برداشته بود
میدونم قول داده بودم اروم ولی
اروم هیچ لذتی نداشت
بیرون کشیدم
نشستم تخت
تارنشست رومردونگیم
شروع به مالیدن
رون پاهاش کردم
ترقوه هاش و بوسیدم....
(من ایناروننوشتمااا خودشون تایپ شدن)
#زخم_بازمن#رمان#علی_یاسینی
تارا-داشتیم به لحضات ملکوتی پایان
فیلم نزدیک میشدیم
نمیدونم کاریکه میکردیم درست بود غلط
ولی درست یا غلط بودنش مهم نبود مهم
همون لذت رابطه بود
فیلم که تموم
برگشت سمتم
علی-نمیخوای شروع کنیم
تارا-خودم پیش قدم شدم و چسبیدم به لب هاش
علی-همراهیش کردم
گازی ازلباش گرفت
اونقد هردو باول داشتیم
اینکارومیکردیم که
طمع خون و تو دهن هردمون میشد حس کرد
بلندش کردم بردمش سمت اتاق
همون تاب شلوارک قرمش تنش بود
تن سفیدش میدرخشیدو
تابشو ازتنش بیرون کشیدم
لباس های خودم و هم دراوردم
انداختمش روتخت
شورتکش و ازتنش دراوردم
لباس زیرشم کندم
دستم و بردم لای موهاشو
گردنشو بوسیدم
تارا-اه وناله هام تاه شروع شده بودن
باهرگازی که ازگردنم میگرفت
درد کل بدنم وفرامیگرفت
علی-کامی ازسینه هاش گرفتم و
شروع به مالیدنشون کردم
ازش فاصله گرفتم تاچشای خمارش و ببینم
چشای خمارش ادم و دیونه میکرد
اروم واردش کردم
که اه ناله هاش شروع شد
کلی خونه رو نالش برداشته بود
میدونم قول داده بودم اروم ولی
اروم هیچ لذتی نداشت
بیرون کشیدم
نشستم تخت
تارنشست رومردونگیم
شروع به مالیدن
رون پاهاش کردم
ترقوه هاش و بوسیدم....
(من ایناروننوشتمااا خودشون تایپ شدن)
#زخم_بازمن#رمان#علی_یاسینی
۹.۴k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.