smile
smile
part14
رفتم داخل اتاقم درو بستم باز قلبم تند تند میزد نمیدونستم باید چیکار کنم در اتاقم باز شد
میجون: چیشده؟
ا/ت: هیچی چرا نیومدی؟
میجون: نتونستم بیام
ا/ت: میشه تنهام بزاری
میجون: باشه
نشستم فک کردم که باید چیکار کنم تمام حرفای امشب تو ذهنم میپیچید
فردا
کوک
از خواب بیدار شدم
کوک: شما اینجا چیکار میکنید؟
دویون: باید باهات حرف بزنیم
کوک: صبر کنید الان میام
هیونو: باشه
ده دقیقه بعد
کوک: چیزی شده؟دیشب شما منو اوردید؟
هیونو: اره
کوک: خب چیه؟
دویون: یه سوال میپرسم باید راستشو بگی؟
کوک: بگو
هیونو: تو خواهر میجون دوست داری؟
کوک: چی؟
دویون: همینکه شنیدی دوسش داری؟
چیزی نگفتم سرمو بردم پایین
کوک: نه ندارم
هیونو: پس چرا این حرفارو بهش زدی
کوک: چه حرفی؟
دویون: دوست دارم با دوست پسرت کات کن و با من قرار بزار و همین چیزا
کوک: چی؟ راست میگید؟
هیونو: اره راست میگیم
کوک: دیگه چی گفتم
هیونو: چیزی نگفتی دختره نمیدونست چیکار کنه
کوک: باید برم باهاش حرف بزنم
دویون: نه هیچی بهش نگو
کوک:میشه برید
دویون: باشه
بلند شدم لباسامو عوض و رفتم روبروی دانشگاه ا/ت
ا/ت
بورا: ا/ت نمیدونی دیشب چقدر خوش گذشت
ا/ت.....
بورا:ا/ت ا/ت میفهمی چی میگم؟ خوبی؟
ا/ت:ها؟ اره خوبم
بورا: بزار بعد بهت میگم
کوک: ا/ت
بورا: ا/ت جون من دیگه میرم
ا/ت: چرا بری مگه نمیخواستی بیای خونمون
کوک: برام مهم نیست کسی میخواد بیاد یا نه بیاد دنبالمون ولی یکم دور تر بمونه میخوام با ا/ت حرف بزنم
ا/ت: ما حرفی نداریم
کوک: ولی من دارم
ا/ت: خب بگو
کوک: بریم میگم
ا/ت: باشه بگو
کوک: راستش میخواستم درباره دیشب بگم هیونو و دویون همه چیز برام گفتن
#فیک
#سناریو
part14
رفتم داخل اتاقم درو بستم باز قلبم تند تند میزد نمیدونستم باید چیکار کنم در اتاقم باز شد
میجون: چیشده؟
ا/ت: هیچی چرا نیومدی؟
میجون: نتونستم بیام
ا/ت: میشه تنهام بزاری
میجون: باشه
نشستم فک کردم که باید چیکار کنم تمام حرفای امشب تو ذهنم میپیچید
فردا
کوک
از خواب بیدار شدم
کوک: شما اینجا چیکار میکنید؟
دویون: باید باهات حرف بزنیم
کوک: صبر کنید الان میام
هیونو: باشه
ده دقیقه بعد
کوک: چیزی شده؟دیشب شما منو اوردید؟
هیونو: اره
کوک: خب چیه؟
دویون: یه سوال میپرسم باید راستشو بگی؟
کوک: بگو
هیونو: تو خواهر میجون دوست داری؟
کوک: چی؟
دویون: همینکه شنیدی دوسش داری؟
چیزی نگفتم سرمو بردم پایین
کوک: نه ندارم
هیونو: پس چرا این حرفارو بهش زدی
کوک: چه حرفی؟
دویون: دوست دارم با دوست پسرت کات کن و با من قرار بزار و همین چیزا
کوک: چی؟ راست میگید؟
هیونو: اره راست میگیم
کوک: دیگه چی گفتم
هیونو: چیزی نگفتی دختره نمیدونست چیکار کنه
کوک: باید برم باهاش حرف بزنم
دویون: نه هیچی بهش نگو
کوک:میشه برید
دویون: باشه
بلند شدم لباسامو عوض و رفتم روبروی دانشگاه ا/ت
ا/ت
بورا: ا/ت نمیدونی دیشب چقدر خوش گذشت
ا/ت.....
بورا:ا/ت ا/ت میفهمی چی میگم؟ خوبی؟
ا/ت:ها؟ اره خوبم
بورا: بزار بعد بهت میگم
کوک: ا/ت
بورا: ا/ت جون من دیگه میرم
ا/ت: چرا بری مگه نمیخواستی بیای خونمون
کوک: برام مهم نیست کسی میخواد بیاد یا نه بیاد دنبالمون ولی یکم دور تر بمونه میخوام با ا/ت حرف بزنم
ا/ت: ما حرفی نداریم
کوک: ولی من دارم
ا/ت: خب بگو
کوک: بریم میگم
ا/ت: باشه بگو
کوک: راستش میخواستم درباره دیشب بگم هیونو و دویون همه چیز برام گفتن
#فیک
#سناریو
۲۷.۷k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.