وانشات •ریندو (بونتن/تنجیکو)
(این جا ریندو ۱۶ سالشه)
از گشنگی از خواب بیدار شد
کاملا توی پتو پیچیده شده بود، نمیتونستی بلند شده
پس ریندو رو صدا کرد
ا/ت:ریندوووو بیا کمکم کن پاشم !
ریندو از توی آشپزخونه :هم؟ واقعا ا/ت؟
هوفیی از سر خستگی سر داد و به سمت اتاق حرکت کرد و از پله ها بالا رف
در کرمی رنگ اتاق رو باز کرد و با صحنه ا/ت مومیایی شده مواجه شد
ریندو : بیب برا این منو تا این جا کشوندی ؟
ا/ت :اوهوم
رین پتوی سفید ا/ت رو باز کرد
و ریندو بلافاصله ا/ت توی آغوش خودش کشوند
ریندو:هر چقدر رو مخ باشی ولی ... ولی خوشحالم که به جای اون دراز منو انتخاب کردی
ران با داد : هییی ! ریندو من برادر بزرگترتممممم
با این حرف ران هردوشون خنده کوتاهی کردن
ا/ت مثل اینکه چیزی یادش اومده باشه :
ریندو من گشنمه
ریندو:چرا نمیری پایین با ران صبونه بخوری؟
همون لحظه حرفشو اصلاح کرد :
نه .. اونو ولش کن برو رو پشت بام تا من بیام ...
ا/ت باشه ای گفت وبه پشت بام خونه رفت
ریندو توی اون فاصله یه کاپ نودل ورداشت که از قبل آماده کرده بود و به سمت پشت بام رفت
کنار ا/ت نشت و کاسه نودل رو پیش ا/ت گذاشت
ریندو : برا تو امادش کردم ...
ا/ت:اریگاتو ( ممنون)
رین لبخند محوی زد و به چشم های ا/ت زل زد ......
با به یاد آوردن این خاطره اشکی از چشمای بنفش ریندو پایین اومد و لپ تاپ رو بست دستی روی موهای بنفشش کشید
ریندو : ایکاش الان اینجا بودی ا/ت...
و دوباره مشغول کار شد...
از گشنگی از خواب بیدار شد
کاملا توی پتو پیچیده شده بود، نمیتونستی بلند شده
پس ریندو رو صدا کرد
ا/ت:ریندوووو بیا کمکم کن پاشم !
ریندو از توی آشپزخونه :هم؟ واقعا ا/ت؟
هوفیی از سر خستگی سر داد و به سمت اتاق حرکت کرد و از پله ها بالا رف
در کرمی رنگ اتاق رو باز کرد و با صحنه ا/ت مومیایی شده مواجه شد
ریندو : بیب برا این منو تا این جا کشوندی ؟
ا/ت :اوهوم
رین پتوی سفید ا/ت رو باز کرد
و ریندو بلافاصله ا/ت توی آغوش خودش کشوند
ریندو:هر چقدر رو مخ باشی ولی ... ولی خوشحالم که به جای اون دراز منو انتخاب کردی
ران با داد : هییی ! ریندو من برادر بزرگترتممممم
با این حرف ران هردوشون خنده کوتاهی کردن
ا/ت مثل اینکه چیزی یادش اومده باشه :
ریندو من گشنمه
ریندو:چرا نمیری پایین با ران صبونه بخوری؟
همون لحظه حرفشو اصلاح کرد :
نه .. اونو ولش کن برو رو پشت بام تا من بیام ...
ا/ت باشه ای گفت وبه پشت بام خونه رفت
ریندو توی اون فاصله یه کاپ نودل ورداشت که از قبل آماده کرده بود و به سمت پشت بام رفت
کنار ا/ت نشت و کاسه نودل رو پیش ا/ت گذاشت
ریندو : برا تو امادش کردم ...
ا/ت:اریگاتو ( ممنون)
رین لبخند محوی زد و به چشم های ا/ت زل زد ......
با به یاد آوردن این خاطره اشکی از چشمای بنفش ریندو پایین اومد و لپ تاپ رو بست دستی روی موهای بنفشش کشید
ریندو : ایکاش الان اینجا بودی ا/ت...
و دوباره مشغول کار شد...
۱۶.۰k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.