چشمای قشنگ تو

#part115
چشمای قشنگ تو✨

مهتا:بچه ها بیاین شامممم
همه:اومدیم
دیانا:ولی چقــــــــــدددد گشنمه
ارسلان:منمم
محراب:خواهرمو گشنه و تشنه نگه داشتی واقعا ک
دیانا:اره داداشی دیدییی
ارسلان:عه عههه حالا خوبه گفــــتـــــم بیا شام بریم بیرون ی چیی بخوریمااا خودت قبول نکردی
دیانا:نخیرمم
مهشاد:انقد داداش منو اذیت نکن نمزارم بگیرتتا
دیانا:عههههه
ارسلان:باشه چزا گریه مکنی میام میگیرمت😂
دیانا:فک کنم از جونتون سیر شششدینااا نههه
ارسلان:اوم فکر خوبیه دوست دارم ب دیت ت کشته شممم
دیانا:ایشش
متین:انقد جنگ میکنین خسته نمشین؟
ارسلان:نه اصلا
نیکا: راست میگه دیگ هی بهم میپرین
دیانا: جونززز
مهناز:شاممم یخ کرددد
محراب: ببخشیددد اومدیممم
مهشاد:بریم دیگهههه
نیکا:اوممم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
همه:دستتون درد نکنه خیلی خوشمزه بود
مهناز:خواهش میکنم نوش جونتون
دیانا:مامانن
مهناز:جانمم
دیانا: میگم بعد مزاسم محراب یه مسافرت بریم
مهتا:وای اره پوسیدیم تو تهران
ارش:فکر خوبیه ولی کجا بریم
اراد:خارج از ایران باشه
دیانا:ترکیه خوبه
مهشاد:وای نه ترکیه نه
دیانا:دبی چی؟
مهشاد:واییی اره دبی خوبه
ارش:منم موافقمم
اراد: منــــــــــــــــــــــــم
دیانا:خوبههههه
ارسلان:دبی خوبیش اینکه خیلی جاهای خفنی داره
محراب:ارههه خیلییی
ارسلان:باید همه پایه باشن همه بریم همه جاشو ببینیم
مهشاد: اره دیگه مسافرت همینه
نیکا:اوممم