half brother فصل ۲ part : 5۸
هیچ کسی پاسخ نداد می ترسیدم بهش زنگ بزنم یا پیام بدم نگران این بودم قبل از اینکه شانس دیدنشو داشته باشم اون نخواد منو ببینه و ردم کنه این همه راه اومده بودم که به هر طریقی که بشه اونو ببینم بارها و بارها زنگ رو فشار دادم و هیچ جوابی نگرفتم...رستوران سر نبش که اسمش چارلیه بهترینجایی بود که من برای باز شدن این در لعنتی میتونستم منتظر بمونم...اون در رو در طول روز و هر ساعت بارها کوبیدم و این رفت آمدها از رستوران به خونه ی گرتا از ساعت ۴ ظهر تا ۱ شب ادامه داشت هیچ دری به روم باز نشد و من هر بار دست از پا درازتر به چارلی پاپ بر میگشتم...ساعت ۲۵:۱۲ دقیقه ی بود هیچ وقت فراموش نمی کنم که هر ثانیه اون ساعت ها چقدر آرزو داشتم ببینمش اما اونچیزی که با تمام وجود میخواستم اتفاق نیوفتاد
"گرتا"
در حالی که داشت سالنه سالنه به سمت چارلی می اومد پالتوی کلفتی به تن داشت او تنها نبود یک مردی که مشخص بود خیلی بیشتر از من بهش نزدیک
شده دستش رو دورش حلقه کرده بود
غذای چربی که خورده بودم داشت توی معده ام بالا پایین می شد وقتی روی صندلی های وسط رستوران نشستند گرتا به روش لبخند میزد
خوشحال به نظر میرسید متوجه من نشد چون پشتش به من بود همان طور که گوش های نشسته بودم نگاهش میکردم
موهاشو بافته بود بعد از باز کردن شالی که به دور گردنش داشت پشت گردن زیبا و بلورینش رو دیدم گردنی که قرار بود بعد از اینکه همه چی درست شدبارها ببوسم
اون پسر به طرفش خم شد و آروم بوسیدش صدایی از اعماق وجودم فریاد زد: بهش دست نزن !
لبهاش از هم باز شدند و گفت : دوستت دارم
باید چی کار میکردم ؟برم اونجا و بگو اوه سلام من برادر ناتنی گرتا هستم یه بار هم گند زدم و روز بعد زدم به چاک اون با تو خوشحال به نظر میاد و تو واقعا لایق اون هستی اما من امیدوار بودم که تو بتونی کنار بکشی و بذاری من از اینجا ببرمش
نیم ساعت گذشت دیدم که پیشخدمت غذاشون رو آورد نگاهشون میکردم که چطور کنار هم غذا میخورن بارها و بارها بوسه هاش رو صورت و لباهای گرتا نشست و من چشمهام رو میبستم و به صدای خنده های شیرین او گوش میدادم
نمیدونستم چرا اونجا مونده ام نمیتونستم خودمو راضی کنم که ترکش کنم
میدونستم که این آخرین باریه که میبینمش
گرتا از صندلی بلند شد و گذاشت اون کتش رو تنش کنه هرگز به سمت من نگاه نکرد اصلا اهمیت نمیدم که اگه منو ببینه چی میشه انقدر بی حس بودم که نمیتونستم حرکت کنم یا حتی بطور جدی فکر کنم.
های خوشگلای من اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
برای پارت هدیه بعدی لایک هاتون بالای ۲۷ تا باشه
"گرتا"
در حالی که داشت سالنه سالنه به سمت چارلی می اومد پالتوی کلفتی به تن داشت او تنها نبود یک مردی که مشخص بود خیلی بیشتر از من بهش نزدیک
شده دستش رو دورش حلقه کرده بود
غذای چربی که خورده بودم داشت توی معده ام بالا پایین می شد وقتی روی صندلی های وسط رستوران نشستند گرتا به روش لبخند میزد
خوشحال به نظر میرسید متوجه من نشد چون پشتش به من بود همان طور که گوش های نشسته بودم نگاهش میکردم
موهاشو بافته بود بعد از باز کردن شالی که به دور گردنش داشت پشت گردن زیبا و بلورینش رو دیدم گردنی که قرار بود بعد از اینکه همه چی درست شدبارها ببوسم
اون پسر به طرفش خم شد و آروم بوسیدش صدایی از اعماق وجودم فریاد زد: بهش دست نزن !
لبهاش از هم باز شدند و گفت : دوستت دارم
باید چی کار میکردم ؟برم اونجا و بگو اوه سلام من برادر ناتنی گرتا هستم یه بار هم گند زدم و روز بعد زدم به چاک اون با تو خوشحال به نظر میاد و تو واقعا لایق اون هستی اما من امیدوار بودم که تو بتونی کنار بکشی و بذاری من از اینجا ببرمش
نیم ساعت گذشت دیدم که پیشخدمت غذاشون رو آورد نگاهشون میکردم که چطور کنار هم غذا میخورن بارها و بارها بوسه هاش رو صورت و لباهای گرتا نشست و من چشمهام رو میبستم و به صدای خنده های شیرین او گوش میدادم
نمیدونستم چرا اونجا مونده ام نمیتونستم خودمو راضی کنم که ترکش کنم
میدونستم که این آخرین باریه که میبینمش
گرتا از صندلی بلند شد و گذاشت اون کتش رو تنش کنه هرگز به سمت من نگاه نکرد اصلا اهمیت نمیدم که اگه منو ببینه چی میشه انقدر بی حس بودم که نمیتونستم حرکت کنم یا حتی بطور جدی فکر کنم.
های خوشگلای من اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
برای پارت هدیه بعدی لایک هاتون بالای ۲۷ تا باشه
- ۱۴.۶k
- ۲۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط