half brother فصل ۲ part : ۵۹

تا آخرین لحظات و تا زمانیکه در پشت سرشون بسته شد بود نگاهش کردم
اون شب من توی شهر سرگردان بودم راهمیرفتم و فکر میکردم تا اینکه با صدای پرتاب توپ خانه به نشانه ی شروع سال میلادی متوجه شدم در میدان تایمز هستم
مردم شادی می کردند جیغ میزدند و با پرتاب نقل و انواع شیرینی کنار هم خوش بودند و من هنوز در تعجب این بودم که چطور به اونجا رسیده بودم هنوز گیج بودم و نمی دونستم که چطور و کی از رستوران خارج شده بودم یک زن میان سال بازوی من رو گرفت و وقتی که موزیک نیم هشب به صدا دراومد در آغوشم گرفت اون به منظور دیگه ای بغلم کرد اما من هیچ وقت بیشتر از اون لحظه به یک بغل نیاز نداشتم.
صبح روز بعد سوار هواپیمای کالیفرنیا شدم
چند ماه بعد جونگسو برای اولین بار بعد از حدود یک سال به خونمون زنگ زد
به طور اتفاقی درباره گرتا سوال کردم و اون گفت که گرتا نامزد کرده
این آخرین باری بود که اسمش رو به زبون آوردم
تقریبا سه سال طول کشید تا بتونم کسی رو برای خودم پیدا کنم.......
┈─┈──┈˖.˖𔘓˖.˖┈──┈─┈
مجبور بودم از خوندن دست بکشم نوت بوکم رو گوشه ی اتاق پرت کردم چشمم به قدری پر از اشک شده بود که کلمات رو تار میدیدم چشم هامو بستم و سعی کردم از اطلاعاتی که به دست آورده بودم اون روزی رو که جونگکوک اون اونجا بود. چطورمن نمی دونستم که اون درست پشت سر منه؟
او برای من اومده بود فراموشم نکرده بود اون شب رو یادم اومد یادم اومد که من و تیم هنوز در مرحله آشنایی بودیم. همه چیز خوب پیش میرفت
با وجود اینکه شب سال نو بود تیم اون روز تمام زمانش رو با من برای خریدن یه لپ تاب جدید صرف کرد یادم اومد که اون شب تیم توی خونه ام موند و وقتی داشت من رو گرم می کرد جونگکوک توی میدون تایمز از غصه و سرما به خودش می لرزید
به یاد آوردم که اون شب با وجود اینکه تیم سعی داشت یک شب رویایی برای من بسازه تمام ذهنم پیش جونگکوک بود و آرزو می کردم کاش کسی الان داشت گردنمو میبوسید جونگکوک بود
پیش خودم فکر می کردم الان منو فراموش کرده و با کسی مشغول عشق بازیه یا حداقلش خونه کنار مادرش مشغول تماشای برنامه های کریسمس بود
فارغ از اینکه اون درست تو یک قدمیه خودم لحظات بدی میگذروند
سرنوشت عجب خیانتی به ما کرده بود
در چند فصل بعد شرح داده بود که چگونه با چلسی آشنا شده این تنها قسمتی از کتاب بود که میخواستم زود ازش بگذرم اصل مطلب این بود که جونگکوک اون رو در مرکز جوانان بی سرپرست مالقات کرد میگه به یاد بیارم اونها پس از کار کردن کنار هم به عنوان دوست کمی بهم نزدیک شده بودن

خب عزیزان زیبا رو اینم از پارت هدیه لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
دیدگاه ها (۱۵)

half brother فصل ۲ part : 60

half brother فصل ۲ part : ۶۱

half brother فصل ۲ part : 5۸

half brother فصل ۲ part : 57

و....ویو جونگکوک رسیدیم عمارت بدون اینکه توجه بهش کنم رفتم ب...

عشق ؟! نه من از عشق متنفر شدم عشق من رو نابود کرد من خاکستر ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط