سیگارکش را با کوچک شعلهای روشن کرد و دودش را به ریههای
سیگارکَش را با کوچک شعلهای روشن کرد و دودش را به ریههایِ درماندهاش راه داد.. دیگر ، سوزش شدیدِ سینههایَش و نفس های خسخس مانندش برایَش اهمیتی نداشت ، انگشتانش که حال ، بویِ بدِ توتون را میدادند بالا آورد و قطرهاشک هایَش را از پهنای صورَتَش کنار زد ، اشکِ ریز مژههایَش مانع دید واضِحَش میشد اما اینبار.. هیچ چیز اهمیتی نداشت... مرگ نیز نمیتوانست اورا به وجد آورد تنها؛
نیازمند سکوت بود..
سکوت ،
نه تنها سکوت دیگر ادم ها نه ، او تشنهء مرگ صداهای سرش را بود ،..
نیازمند سکوت بود..
سکوت ،
نه تنها سکوت دیگر ادم ها نه ، او تشنهء مرگ صداهای سرش را بود ،..
- ۳.۹k
- ۰۵ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط