نمیدانم چه بگویم حتی دستانم نیز دیگر توان سخن گفتن ند

نمیدانم چه بگویَم ، حتی دستانم نیز دیگر توانِ سخن گفتن ندارند .. احساسی ناگفتنی مرا در بَر گرفته است..
و منظور من از دربرگرفتن ، در آغوش اون غرق شدن نیست... ؛
من در دریای این احساس غرق شده‌ام ، دیگر... خودم نیستم ! این حس من است و من ، بسیار دلتنگ خویشم.. ای کاش میشد بیانَش کرد ؛ اما خودِ من با وجود 'موردعلاقهء من' بودنش هیچ‌جوره موردِ پسند دیگر اشخاص نخواهد بود ،. خودم را با دیگر آدم ها درمیان نگذاشته‌ام اما خوب میدانم کَسی 'من' را نمیخواهد ؛
و با این‌همه من دلتنگ خویش هستم.. دلتنگ تک‌تک رفتار های سرکوب شدهء 'من' که حتی من نیز از آنها ؛ بیخبر و بیزارم !
و در نهایَت باز هم من با این همه... دلتنگ خویش هستم .|.
دیدگاه ها (۲)

مسلما..هیچکس نمیتواند یک دختر بچه‌ی زود درک را در کنار خود ب...

چشمانش را بسته بود اما صداهای اطراف را به خوبی میشنید ، با ا...

سیگارکَش را با کوچک شعله‌ای روشن کرد و دودش را به ریه‌هایِ د...

جلب بود برام.. خیلی‌ها نمیدونن متن های پیجم نوشته های "خودمه...

«پرم. کلمات با منِ درمانده اشتی نمی‌کنند. قهرشان گرفته؟ از چ...

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

ᴘᴀʀᴛ22

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط