صنوبر غمگین دور از من ، بگو با زنان بعد از تو چه کنم وقتی
صنوبر غمگین دور از من ، بگو با زنان بعد از تو چه کنم وقتی تمامم به تو آغشته است؟
کدام لب را ببوسم که یاد ترکهای لبانت نیفتم؟
بگو کدام دست را بگیرم که یادم نیاید انگشتهای بلند باریکت چه ساده و چه بی صدا با نوازشی آرام روی ساعدم رامم می کردند؟
پریزاد من ، بگو کدام تن ترد و نازک را به آغوش بکشم و یادم نیفتد آفتاب صبح بر تن برهنه تو تابیده بود و من کنار تخت ایستاده بودم و درمانده شده بودم از حجم زیبایی تو؟
بگو کدام لبخند را ببینم و یاد خندیدنت نیفتم، طوری که می خنداندمت و لابلای خنده نام کوچکم را صدا می کردی که بس کنم و من بس نمی کردم و دیوانه می شدم و تو دیوانه پسندتر؟
بگو خوشه انگور ارغوانی ، کدام زن را بخواهم که یادم نیفتد خواستنت به رقصیدن در آتش می ماند ؟
بگو با کدام زن برقصم و یاد آن شب نیفتم که در پارک خلوت نیمه شب زیر برف رقصیدن یادم می دادی و پیچ و تاب تنت خورشید شد و دنیایم را روشن کرد؟
تابستان طولانی من، چه دور مانده ای.
بگو کجای قصه نگفته مانده که با زن دیگری بنویسم؟
کجای شهر راه بروم که یادم نیاید پرسه زدن با تو ، به شنا کردن در اقیانوس آرام می ماند ، آرامش بخش و عمیق و آبی و گرم؟
کجای روحم را برهنه کنم برای زنان بعد ازتو، که تو نبوسیده باشی و مهر لبت نمانده باشد رویش؟
بعد از تو کدام مرد؟
کدام زن؟
کدام عشق؟
بعد از تو روحم از من کوچید و تنم با تن زنانی خوابید که روحشان از تنشان کوچ کرده بود و هم خوابگی بی رمق ما در تختهای غریب سرد به اشتراک دو جنازه در یک تابوت
می ماند.
جادوگر قبیله گفته بود رفتنت تباهم خواهد کرد و خندیده بودم.
روزی که در دورترین سلول های دلم کشتمت، فکر نمی کردم رفتنت اینقدر به زلزله شبیه باشد. من ، بم متلاشی توئم.
حالا تو رفته ای و من چهار قرن است در انتهای لیست انتظار فرودگاهی متروک نشسته ام تا با پرواز بعدی به اولین روزی که تو را دیدم بازگردم.
پرنده ها مرده اند و هیچکس مرا به اردیبهشت با تو بودن نخواهد برد تا این بار چشمانم را ببندم و نایده ات بگیرم.
قرص های سبز شبم تمام شده اند و باز دارم وراجی میکنم...
بخواب دمنوش آویشن و عسل و عطش ، فردا دوباره قرص خواهم خورد و از نو فراموشت خواهم کرد ...
کدام لب را ببوسم که یاد ترکهای لبانت نیفتم؟
بگو کدام دست را بگیرم که یادم نیاید انگشتهای بلند باریکت چه ساده و چه بی صدا با نوازشی آرام روی ساعدم رامم می کردند؟
پریزاد من ، بگو کدام تن ترد و نازک را به آغوش بکشم و یادم نیفتد آفتاب صبح بر تن برهنه تو تابیده بود و من کنار تخت ایستاده بودم و درمانده شده بودم از حجم زیبایی تو؟
بگو کدام لبخند را ببینم و یاد خندیدنت نیفتم، طوری که می خنداندمت و لابلای خنده نام کوچکم را صدا می کردی که بس کنم و من بس نمی کردم و دیوانه می شدم و تو دیوانه پسندتر؟
بگو خوشه انگور ارغوانی ، کدام زن را بخواهم که یادم نیفتد خواستنت به رقصیدن در آتش می ماند ؟
بگو با کدام زن برقصم و یاد آن شب نیفتم که در پارک خلوت نیمه شب زیر برف رقصیدن یادم می دادی و پیچ و تاب تنت خورشید شد و دنیایم را روشن کرد؟
تابستان طولانی من، چه دور مانده ای.
بگو کجای قصه نگفته مانده که با زن دیگری بنویسم؟
کجای شهر راه بروم که یادم نیاید پرسه زدن با تو ، به شنا کردن در اقیانوس آرام می ماند ، آرامش بخش و عمیق و آبی و گرم؟
کجای روحم را برهنه کنم برای زنان بعد ازتو، که تو نبوسیده باشی و مهر لبت نمانده باشد رویش؟
بعد از تو کدام مرد؟
کدام زن؟
کدام عشق؟
بعد از تو روحم از من کوچید و تنم با تن زنانی خوابید که روحشان از تنشان کوچ کرده بود و هم خوابگی بی رمق ما در تختهای غریب سرد به اشتراک دو جنازه در یک تابوت
می ماند.
جادوگر قبیله گفته بود رفتنت تباهم خواهد کرد و خندیده بودم.
روزی که در دورترین سلول های دلم کشتمت، فکر نمی کردم رفتنت اینقدر به زلزله شبیه باشد. من ، بم متلاشی توئم.
حالا تو رفته ای و من چهار قرن است در انتهای لیست انتظار فرودگاهی متروک نشسته ام تا با پرواز بعدی به اولین روزی که تو را دیدم بازگردم.
پرنده ها مرده اند و هیچکس مرا به اردیبهشت با تو بودن نخواهد برد تا این بار چشمانم را ببندم و نایده ات بگیرم.
قرص های سبز شبم تمام شده اند و باز دارم وراجی میکنم...
بخواب دمنوش آویشن و عسل و عطش ، فردا دوباره قرص خواهم خورد و از نو فراموشت خواهم کرد ...
۱۸.۱k
۲۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.