روز رو اینطوری شروع کردم که شش و نیم صبح جلوی پارک دیدم ا
روز رو اینطوری شروع کردم که شش و نیم صبح جلوی پارک دیدم اون آقای قشنگ خیلی پیر اونطوری وسط ورزش صبحگاهی دست انداخت دور کمر اون خانم قشنگ خیلی پیر و یه چیزی دم گوشش گفت و دوتایی غش غش خندیدن ، ضعف کردم براشون چقدر هم رنگی رنگی و ماه بودن ...
البته من اگه احیانا پیر هم بشم، ازاین شرایط نقش اون نیمکت رنگ شده پارک بهم میرسه که هیچکس باهاش کاری نداره ...
می خوام بگم عشق ، باید صدای خنده هاتو بلندتر کنه ...
اون حسی که بهش میگیم عشق و ما رو غمگین و گریون و پریشون می کنه ، هر کوفتی که هست اسمش عشق نیست ...
به همین مناسبت یادی کنیم از راننده نیسان آبی که امروز صبح نزدیک بود بزنه لهم کنه ، ولی به موقع ترمز کرد و فرصت یه بار دیگه عاشق شدن رو از من نگرفت ...
حالا تا کِی دوباره یه نفر طوری اسممو صدا کنه که گنجیشکا به شاخه های درخت خرمالوی خونه برگردن ...
البته من اگه احیانا پیر هم بشم، ازاین شرایط نقش اون نیمکت رنگ شده پارک بهم میرسه که هیچکس باهاش کاری نداره ...
می خوام بگم عشق ، باید صدای خنده هاتو بلندتر کنه ...
اون حسی که بهش میگیم عشق و ما رو غمگین و گریون و پریشون می کنه ، هر کوفتی که هست اسمش عشق نیست ...
به همین مناسبت یادی کنیم از راننده نیسان آبی که امروز صبح نزدیک بود بزنه لهم کنه ، ولی به موقع ترمز کرد و فرصت یه بار دیگه عاشق شدن رو از من نگرفت ...
حالا تا کِی دوباره یه نفر طوری اسممو صدا کنه که گنجیشکا به شاخه های درخت خرمالوی خونه برگردن ...
۱۶.۴k
۲۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.