پارت۱۵
پارت۱۵
وقتی رییس مافیا عاشقت میشه
سونیا:م...من کاری نکردم ...ج...جیمین عزیزم ...
جیمین: خفه شو
سونیا شروع گرد به گریه و همونجا نشست
سونیا: جیمین از..ت خواهش میکنم..
جیمین دندوناشو بهم فشار داد و گفت: دهنتو ببند هرزه
و همون لحظه یه تیر زد به پاهاش داد سونیا رفت هوا.....داد میزد و ناله میکرد ....جیمین یه تیر دیگ زد به کتفش......
جیمین: بریم
بعد این حرف به سمت در حرکت کرد تو هنوز هنگ بودی با صدای کوک به خودت اومدی
کوک: هیی ا/ت پاشو دیگ ....باید بریم
ا/ت: هااا...چی
کوک: پاشو بریم😐
ا/ت: هااا اهاا باشه
بعد پاشدی خیلی سریع رفتی سمت در ....از در که زدی بیرون صدای شلیکا بلند شد ...حس خیلی بدی بود ...حالت خراب شد رفتی نشستی داخل ون جیمینم اونجا بود خیلی ریلکس تر از قبل انگار اصلا اتفاقی نیافتاده رفتی نشستی دور ترین جا بعد چن مین کوکم اومد بعد از اینکه نشست ون حرکت کرد ...اینقد تو فکر بودی که نفهمیدی کی رسیدی به عمارت خیلی خسته بودی برا همین زود تر از همه از ماشین زدی بیرون رفتی سمت در عمارت داخل عمارت باز دنبال جولیا و یونهی بودی ولی هیچکدوم نبودن ....سرت انداختی و رفتی سمت اتاق وارد شدی و در و پشت سرت بستی.....دلت یه حموم اب گرم میخواست برای همین لباسات و در اوردی رفتی حموم داخل وان و پر اب کردی و نشستی توش و یه حموم اب گرمم گرفتی با خودت: واییی چقد حال داد......بندنم نابود شد تو اون مهم.....اههههه چه مهمونی بدی بود تا حالا مهمونی رفته بودم که اینقد تلفات جانی بده ....اهه بخیال
لباس هاتو پوشیدی ...لباس که ن بهتره بگم هودی .....
پوشیدی اومدی بیرون جیمین رو تخت خواب ود دستش زیر سرش بود پاهاش روی اون یکی .....میخواستی موهات و خشک کنی ...سعی میکردی بی صدا ترین کارو انجام بدی برای همین حوله رو برداشتی نشستی جای همیشگیت...... یه جورایی برات عادت شده بود اونجا .....شونه رو برداشتی و موهات و شونه کردی با هر یه شونا زدن با موهات قلبت میومد تو حلقت با اون صدایی که درست می شد هر لحظه فک میکردی الان جیمین بلند میشه .....با خودت : مطمئنا پرتم میکنه بیرون ...یه لحظه وایسا منم همین و میخوام ....که پرتم کنه بیرون ..هاااااااا پس بزار یکم صدا تولید کنم.....
بعد این فکر شروع کردی تند تند شونه کردن موهات حوله رو پرت میکردی محکم میزی به موهات چن مین فقط داشتی همین کارو میکردی و هیچ تاثیری نداشت باید یه کار دیگ میکردی....پاشدی یکم راه بری .....پاهات نسبتا محکم میکوبیدی زمین..... شونه ها رو به هم میزی ....حوله رو پرت میکردی رو هوا تا اخر اینقد حوله رو بالا پرت کردی که رو صورت جیمین فرود اومد .....دستت و گذاشتی رو دهنت و بهش نگاه میکردی ....خنده ولت نمیکرد منتظر بودی بگه گمشو بیرون ولی..جیمین ........
وقتی رییس مافیا عاشقت میشه
سونیا:م...من کاری نکردم ...ج...جیمین عزیزم ...
جیمین: خفه شو
سونیا شروع گرد به گریه و همونجا نشست
سونیا: جیمین از..ت خواهش میکنم..
جیمین دندوناشو بهم فشار داد و گفت: دهنتو ببند هرزه
و همون لحظه یه تیر زد به پاهاش داد سونیا رفت هوا.....داد میزد و ناله میکرد ....جیمین یه تیر دیگ زد به کتفش......
جیمین: بریم
بعد این حرف به سمت در حرکت کرد تو هنوز هنگ بودی با صدای کوک به خودت اومدی
کوک: هیی ا/ت پاشو دیگ ....باید بریم
ا/ت: هااا...چی
کوک: پاشو بریم😐
ا/ت: هااا اهاا باشه
بعد پاشدی خیلی سریع رفتی سمت در ....از در که زدی بیرون صدای شلیکا بلند شد ...حس خیلی بدی بود ...حالت خراب شد رفتی نشستی داخل ون جیمینم اونجا بود خیلی ریلکس تر از قبل انگار اصلا اتفاقی نیافتاده رفتی نشستی دور ترین جا بعد چن مین کوکم اومد بعد از اینکه نشست ون حرکت کرد ...اینقد تو فکر بودی که نفهمیدی کی رسیدی به عمارت خیلی خسته بودی برا همین زود تر از همه از ماشین زدی بیرون رفتی سمت در عمارت داخل عمارت باز دنبال جولیا و یونهی بودی ولی هیچکدوم نبودن ....سرت انداختی و رفتی سمت اتاق وارد شدی و در و پشت سرت بستی.....دلت یه حموم اب گرم میخواست برای همین لباسات و در اوردی رفتی حموم داخل وان و پر اب کردی و نشستی توش و یه حموم اب گرمم گرفتی با خودت: واییی چقد حال داد......بندنم نابود شد تو اون مهم.....اههههه چه مهمونی بدی بود تا حالا مهمونی رفته بودم که اینقد تلفات جانی بده ....اهه بخیال
لباس هاتو پوشیدی ...لباس که ن بهتره بگم هودی .....
پوشیدی اومدی بیرون جیمین رو تخت خواب ود دستش زیر سرش بود پاهاش روی اون یکی .....میخواستی موهات و خشک کنی ...سعی میکردی بی صدا ترین کارو انجام بدی برای همین حوله رو برداشتی نشستی جای همیشگیت...... یه جورایی برات عادت شده بود اونجا .....شونه رو برداشتی و موهات و شونه کردی با هر یه شونا زدن با موهات قلبت میومد تو حلقت با اون صدایی که درست می شد هر لحظه فک میکردی الان جیمین بلند میشه .....با خودت : مطمئنا پرتم میکنه بیرون ...یه لحظه وایسا منم همین و میخوام ....که پرتم کنه بیرون ..هاااااااا پس بزار یکم صدا تولید کنم.....
بعد این فکر شروع کردی تند تند شونه کردن موهات حوله رو پرت میکردی محکم میزی به موهات چن مین فقط داشتی همین کارو میکردی و هیچ تاثیری نداشت باید یه کار دیگ میکردی....پاشدی یکم راه بری .....پاهات نسبتا محکم میکوبیدی زمین..... شونه ها رو به هم میزی ....حوله رو پرت میکردی رو هوا تا اخر اینقد حوله رو بالا پرت کردی که رو صورت جیمین فرود اومد .....دستت و گذاشتی رو دهنت و بهش نگاه میکردی ....خنده ولت نمیکرد منتظر بودی بگه گمشو بیرون ولی..جیمین ........
۲۶.۴k
۱۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.