پارت۱۶
پارت۱۶
وقتی رییس مافیا عاشقت میشه
.خنده ولت نمیکرد منتظر بودی بگه گمشو بیرون ولی..جیمین حوله رو از صورتش برداشت و چشم بسه پرت کرد خورد تو مخت انقد شتابش زیاد بود نزدیک بود پخش زمین شی حوله رو زدی کنار که جیمین گفت: دلت نمیخواد که بدجوری بفاکت بدم ...پس بگیر بکپ
اب دهنتو قورت دادی و یواش رفتی تا بخوابی رو پارکت پایین تخت که....
جیمین: بیا رو تخت بخواب
اوه اوه وضعیت خیطه به جیمین اصلا اعتباری نبود هیمین چن دقه پیش تهدید کرد
ا/ت: ن..نمیخواد پایین میخوا.....
جیمین: من یه حرف و دوبار تکرار نمیکنم
سرت و تکون دادی و خیلی اروم رفتی تا گوشه ترین جای تخت بخوابی باخودت: فک کنم این از اول خواب نبود
سرت و خاروندی و خواستی بخوابی ....
جیمین: هواست باشه اشتباهنم دستت بهم نخوره
یواش سرت و تکون دادی تا متوجه حرف بشه وبعد
پتو انداختی سرت ......ولی خوابت نمیبرد برگشتی سمت جیمین و دستت و گذاشتی زیر سرت و بهش خیره شدی
باخودت: اههه چقد خوشگله....یعنی چی نه نه نه هیچم خوشگل نیست پسره عوضی ...ولی صوراش خیلی بی نقص ...همممم.....اویی دختر چی داری میگی این همون ...عوضی که تموم ارزوها تو به باد داد
.. ولی تو خواب مثل فرشته هاا ..من چرا حس میکنم یه جایی این فرشته عذاب و (قصد توهیین به جیمین و ندارم فقط داخل فیک ناراحت نشید) دیدم .....
همینجوری خیره بهش بودی تا اینکه روش و برگشت سمتت چشماش بسه بود ولی ....
جیمین:روت و برگدون اونور
تو که از تعجب داشتی شاخ در می اوردی این که تا الان خواب بود یه دفعه... اروم روت و برگردونی و اونور و چشمات و محکم بستی تا بالاخره خوابت برد.......
****
صبح پاشدی یه نگاه به درو اطراف کردی ....جیمین نبودش پاشدی رفتی صورتت و شستی و اومدی نشستی رو تخت که یه دفعه در باز شد و یکی اومد داخل اولش ترسیدی ولی بعدش با دیدن چهرش لبخند زدی ....یونهی بود یه چهره بچگونه و ناز که وقتی میخندیدی یه چال کوچیک بغل لپش بود ....
با دیدنش کلی ذوق کردی خواستی بپری بغلش ولی سینی صبحونه نزاشت......
یونهی: سلامممم
ا/ت: سلاممم خوبی جولیاا خوبه
یونهی: عاا ممنون جولیام خوبه
یه لبخندی زدی و
ا/ت:صبحونه اوردی
یونهی: اره از رئیس خدمتکارا اجازه گرفته من بیارم
سینی و گذاشت جلوت و توام شروع کردی خوردن
یونهی: من دیگ برم نرم ارباب میکشم
ا/ت: باشه ولی زود بیا
یونهی: باشه
بعد دستش و تکون داد و رفت ....الان بهترین فرصت بود برای رفتن به اون اتاق امروز جیمین رفته بیرون پس بهتره برم دنبالش ...رفتی سمت اون میزو دستت و گذاشتی روی اون دکمه و باز مثل قبل در باز شد یواش رفتی داخل ....
وقتی رییس مافیا عاشقت میشه
.خنده ولت نمیکرد منتظر بودی بگه گمشو بیرون ولی..جیمین حوله رو از صورتش برداشت و چشم بسه پرت کرد خورد تو مخت انقد شتابش زیاد بود نزدیک بود پخش زمین شی حوله رو زدی کنار که جیمین گفت: دلت نمیخواد که بدجوری بفاکت بدم ...پس بگیر بکپ
اب دهنتو قورت دادی و یواش رفتی تا بخوابی رو پارکت پایین تخت که....
جیمین: بیا رو تخت بخواب
اوه اوه وضعیت خیطه به جیمین اصلا اعتباری نبود هیمین چن دقه پیش تهدید کرد
ا/ت: ن..نمیخواد پایین میخوا.....
جیمین: من یه حرف و دوبار تکرار نمیکنم
سرت و تکون دادی و خیلی اروم رفتی تا گوشه ترین جای تخت بخوابی باخودت: فک کنم این از اول خواب نبود
سرت و خاروندی و خواستی بخوابی ....
جیمین: هواست باشه اشتباهنم دستت بهم نخوره
یواش سرت و تکون دادی تا متوجه حرف بشه وبعد
پتو انداختی سرت ......ولی خوابت نمیبرد برگشتی سمت جیمین و دستت و گذاشتی زیر سرت و بهش خیره شدی
باخودت: اههه چقد خوشگله....یعنی چی نه نه نه هیچم خوشگل نیست پسره عوضی ...ولی صوراش خیلی بی نقص ...همممم.....اویی دختر چی داری میگی این همون ...عوضی که تموم ارزوها تو به باد داد
.. ولی تو خواب مثل فرشته هاا ..من چرا حس میکنم یه جایی این فرشته عذاب و (قصد توهیین به جیمین و ندارم فقط داخل فیک ناراحت نشید) دیدم .....
همینجوری خیره بهش بودی تا اینکه روش و برگشت سمتت چشماش بسه بود ولی ....
جیمین:روت و برگدون اونور
تو که از تعجب داشتی شاخ در می اوردی این که تا الان خواب بود یه دفعه... اروم روت و برگردونی و اونور و چشمات و محکم بستی تا بالاخره خوابت برد.......
****
صبح پاشدی یه نگاه به درو اطراف کردی ....جیمین نبودش پاشدی رفتی صورتت و شستی و اومدی نشستی رو تخت که یه دفعه در باز شد و یکی اومد داخل اولش ترسیدی ولی بعدش با دیدن چهرش لبخند زدی ....یونهی بود یه چهره بچگونه و ناز که وقتی میخندیدی یه چال کوچیک بغل لپش بود ....
با دیدنش کلی ذوق کردی خواستی بپری بغلش ولی سینی صبحونه نزاشت......
یونهی: سلامممم
ا/ت: سلاممم خوبی جولیاا خوبه
یونهی: عاا ممنون جولیام خوبه
یه لبخندی زدی و
ا/ت:صبحونه اوردی
یونهی: اره از رئیس خدمتکارا اجازه گرفته من بیارم
سینی و گذاشت جلوت و توام شروع کردی خوردن
یونهی: من دیگ برم نرم ارباب میکشم
ا/ت: باشه ولی زود بیا
یونهی: باشه
بعد دستش و تکون داد و رفت ....الان بهترین فرصت بود برای رفتن به اون اتاق امروز جیمین رفته بیرون پس بهتره برم دنبالش ...رفتی سمت اون میزو دستت و گذاشتی روی اون دکمه و باز مثل قبل در باز شد یواش رفتی داخل ....
۱۱.۸k
۱۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.