یک بوته خار بی ریشه را فرض کن، در دورترین بیابان دنیا. تک
یک بوته خار بی ریشه را فرض کن، در دورترین بیابان دنیا. تک افتاده، بی کس. جدامانده و خواسته نشده و به کار نیامده. باد دست می اندازد زیر پیکرش، پرتابش میکند مثل لکه ننگین بدرنگی که باید پاک شود از روی ماه جهان، می کشاندش روی زمین، از سمتی به سمتی. بوته خار بدبخت، بی ریشه و بی یار، کشیده می شود روی شن ها و به تن زخم ها ناله نمی کند و به سرنوشت خود تن می دهد، بی هیچ شکوه و غروری.
حال آدم خطاکرده یک چنین حالی است. آدمی که با خطای دست ساز خودش از بهشت رانده شده، دم نمی زند از زجر ممتدی که به جانش نشسته. تن به سیلی باد می دهد، کشیده می شود روی زمین خشک تنهایی، کاسته می شود، تکیده می شود، بوسه شن باد عذابش می دهد، و در همه حال ساکت وصبور بهشت را به یاد می آورد، و لحظه خطاکردن و رانده شدن را. می نشیند به محاکمه خودش، و روزی هزار بار حکم زجرکش شدن می دهد. بی فراموشی، بی انکار، بی تسکین. چشم به راه زوال.
و هیچکس نمی داند آدم دلبر را که فراری داد، بعضی شبها چقدر دلتنگ خودش می شود. دلتنگ خودی که دوست داشته می شد، و به بوسه های یار رویین تن بود، و به همه تلخی ها لبخند می زد، و بی نگاهی به ماه و ستاره ها و خورشید و ابرها و دنیا و خلق، راه می رفت سربلند و مغرور، با لبخندی گرم از فکر کردن به کسی که ....
بگذریم./
حال آدم خطاکرده یک چنین حالی است. آدمی که با خطای دست ساز خودش از بهشت رانده شده، دم نمی زند از زجر ممتدی که به جانش نشسته. تن به سیلی باد می دهد، کشیده می شود روی زمین خشک تنهایی، کاسته می شود، تکیده می شود، بوسه شن باد عذابش می دهد، و در همه حال ساکت وصبور بهشت را به یاد می آورد، و لحظه خطاکردن و رانده شدن را. می نشیند به محاکمه خودش، و روزی هزار بار حکم زجرکش شدن می دهد. بی فراموشی، بی انکار، بی تسکین. چشم به راه زوال.
و هیچکس نمی داند آدم دلبر را که فراری داد، بعضی شبها چقدر دلتنگ خودش می شود. دلتنگ خودی که دوست داشته می شد، و به بوسه های یار رویین تن بود، و به همه تلخی ها لبخند می زد، و بی نگاهی به ماه و ستاره ها و خورشید و ابرها و دنیا و خلق، راه می رفت سربلند و مغرور، با لبخندی گرم از فکر کردن به کسی که ....
بگذریم./
۱۰۱.۷k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.