"بسم رب الجنون"
"بسم رب الجنون"
جان دلبر!
سلام، حال که این نامه را میخوانی بنده در بستر دلتنگیهای پیدرپیای از جنس توی من، به سر میبرم.
دلتنگی همچون نهنگی پنجاه و دو هیتری به من مینگرد و من، همسان مادری دلسوز او را در بغل میفشارم!
اکنون یکماه از رفتنت میگذرد و من، با دلی پر از رنج شعری را زمزمه میکنم:
از دیده برفتی و ز دل نرفتی
آنچنان که تو حل وجودم شده ای!
و چه زیباست زمزمه خواندن از تعشق تو...
شاملوی من، میدانم که در پس تالمهای از جنس جنون، سپیدی به وسعت تمام عشاق جهان در انتظار من و تویی که برای منی هست؛
پس با شوقی نشات گرفته از عشق تو، دلتنگیهایم را با رنجی دنج شده در کنج دلم، میگذرانم.
خدا را چه دیدی؟!
شاید منِ دیوانهی تو به تویِ دیوانهی من، برسد.
⁷آذرمٱه¹⁴⁰⁰
²³:⁴²
جان دلبر!
سلام، حال که این نامه را میخوانی بنده در بستر دلتنگیهای پیدرپیای از جنس توی من، به سر میبرم.
دلتنگی همچون نهنگی پنجاه و دو هیتری به من مینگرد و من، همسان مادری دلسوز او را در بغل میفشارم!
اکنون یکماه از رفتنت میگذرد و من، با دلی پر از رنج شعری را زمزمه میکنم:
از دیده برفتی و ز دل نرفتی
آنچنان که تو حل وجودم شده ای!
و چه زیباست زمزمه خواندن از تعشق تو...
شاملوی من، میدانم که در پس تالمهای از جنس جنون، سپیدی به وسعت تمام عشاق جهان در انتظار من و تویی که برای منی هست؛
پس با شوقی نشات گرفته از عشق تو، دلتنگیهایم را با رنجی دنج شده در کنج دلم، میگذرانم.
خدا را چه دیدی؟!
شاید منِ دیوانهی تو به تویِ دیوانهی من، برسد.
⁷آذرمٱه¹⁴⁰⁰
²³:⁴²
۱۵.۳k
۰۶ آذر ۱۴۰۰