هميشه وقتي جر و بحثمون ميشد
هميشه وقتي جر و بحثمون ميشد
دستام شروع ميكردن به لرزيدن
نميتونستم خيلي خوب تايپ كنم
بهش ميگفتم زنگ بزنم حرف بزنيم و حلش كنيم؟
ميگفت نه!نميخوام صحبت كنم
مجبور ميشدم يه نفس عميق بكشم و خودمو كنترل كنم،دوباره شروع به تايپ كردن كنم تا از دلش در بيارم
مهم نبود بحثِ چيه!مهم نبود مقصر كيه!
مهم اين بود اون ادمي كه ترس از دست دادن داشت من بودم
پس بايد هميشه معذرت ميخواستم
تندُ تند تايپ ميكردمو سعي ميكردم قانعش كنم كه نبايد ازم دلخور باشه!
همه ي اون موقع ها ميتونستم چهرشو توو اون لحظه تصور كنم
انگار يه پادشاه نشسته و يه خرابكار التماسش ميكنه كه عفو شه!
اما دوست داشتن دست و بالمو بسته بود!
نميذاشت اون كلمه معروفه كه همه رابطه هارو به اخر رسوندو بگم و خلاص شم از اين همه خواهش و تمنا
بگم 'به جهنم'
ميموندم و خواهش ميكردم ازش تا دوباره اون 'بله'گفتنا بشه 'جانم'
هي مينويشتم هي مينوشتم
انقدر حالِ دلش اروم بود كه تو صفحه چتمون نميموند ببينه اين منِ درمونده بعد از دقيقه ها 'ايز تايپينگ'حرفم چيه
ميشستم تو صفحه چتمون تا بالاخره بخونه!
وقتي ميخوندو شروع به نوشتن ميكرد چشامو ميبستم كه دلشوره هام بيشتر نشه
پيامو كه ميفرستاد
اول اخرشو ميخوندم كه نكنه گفته باشه 'خداحافظ براي هميشه'
وقتي ميديدم خبري از رفتن نيست اروم ميشدم
يروز توو همه اين جرو بحثا
باز براش نوشتم و نوشتم
اما ديگه نخوند
ساعت ها نخوند
روزها نخوند
و من هرروز به انتظار ديدن اون دوتا تيكِ لعنتي پايين پيام
يروز خوند
يروزي از روزا كه ديگه يادم رفته بود منتظرش بودم
جواب داد منم خوندم
اما ديگه از ذوق تو چشمام اشك جمع نشد!
ديگه دلم نريخت!
اينبار من ديگه جواب ندادم
هيچوقت جواب ندادم!
و هنوز هم منتظره!
ولي شايد يكروز بفهمه هرچيزي بايد سر ذوق و زمان خودش اتفاق بيفته!
بهوقت¹⁷: ²ُبامداد
⁸آذرماهِ¹ُ⁴⁰⁰
#no_copy🚫
دستام شروع ميكردن به لرزيدن
نميتونستم خيلي خوب تايپ كنم
بهش ميگفتم زنگ بزنم حرف بزنيم و حلش كنيم؟
ميگفت نه!نميخوام صحبت كنم
مجبور ميشدم يه نفس عميق بكشم و خودمو كنترل كنم،دوباره شروع به تايپ كردن كنم تا از دلش در بيارم
مهم نبود بحثِ چيه!مهم نبود مقصر كيه!
مهم اين بود اون ادمي كه ترس از دست دادن داشت من بودم
پس بايد هميشه معذرت ميخواستم
تندُ تند تايپ ميكردمو سعي ميكردم قانعش كنم كه نبايد ازم دلخور باشه!
همه ي اون موقع ها ميتونستم چهرشو توو اون لحظه تصور كنم
انگار يه پادشاه نشسته و يه خرابكار التماسش ميكنه كه عفو شه!
اما دوست داشتن دست و بالمو بسته بود!
نميذاشت اون كلمه معروفه كه همه رابطه هارو به اخر رسوندو بگم و خلاص شم از اين همه خواهش و تمنا
بگم 'به جهنم'
ميموندم و خواهش ميكردم ازش تا دوباره اون 'بله'گفتنا بشه 'جانم'
هي مينويشتم هي مينوشتم
انقدر حالِ دلش اروم بود كه تو صفحه چتمون نميموند ببينه اين منِ درمونده بعد از دقيقه ها 'ايز تايپينگ'حرفم چيه
ميشستم تو صفحه چتمون تا بالاخره بخونه!
وقتي ميخوندو شروع به نوشتن ميكرد چشامو ميبستم كه دلشوره هام بيشتر نشه
پيامو كه ميفرستاد
اول اخرشو ميخوندم كه نكنه گفته باشه 'خداحافظ براي هميشه'
وقتي ميديدم خبري از رفتن نيست اروم ميشدم
يروز توو همه اين جرو بحثا
باز براش نوشتم و نوشتم
اما ديگه نخوند
ساعت ها نخوند
روزها نخوند
و من هرروز به انتظار ديدن اون دوتا تيكِ لعنتي پايين پيام
يروز خوند
يروزي از روزا كه ديگه يادم رفته بود منتظرش بودم
جواب داد منم خوندم
اما ديگه از ذوق تو چشمام اشك جمع نشد!
ديگه دلم نريخت!
اينبار من ديگه جواب ندادم
هيچوقت جواب ندادم!
و هنوز هم منتظره!
ولي شايد يكروز بفهمه هرچيزي بايد سر ذوق و زمان خودش اتفاق بيفته!
بهوقت¹⁷: ²ُبامداد
⁸آذرماهِ¹ُ⁴⁰⁰
#no_copy🚫
۱۵.۷k
۰۷ آذر ۱۴۰۰