بسوز چنگ دلت را در این مجال جنون
مگو که شعله در این سینه در نمیگیرد
دلم گرفته از این بیشتر نمیگیرد
به درد بیخبری جان خسته درگیر است
کسی از آن سوی دلها خبر نمیگیرد
سزاست گر شکند تیغ خود گر پرستیدن
دلی که آینهها را سپر نمیگیرد
بسوز چنگ دلت را در این مجال جنون
اگر به زخمه آهی اثر نمیگیرد
مگو برای گرفتن بهانه دیگر نیست
دلت برای شهیدان مگر نمیگیرد
هزار بادیه را عشق شعله زد، اما
در این دل این دل وامانده در نمیگیرد
دلم برای گرفتن بهانهها دارد
حدیث درد من این مختصر نمیگیرد
دلم گرفته از این بیشتر نمیگیرد
به درد بیخبری جان خسته درگیر است
کسی از آن سوی دلها خبر نمیگیرد
سزاست گر شکند تیغ خود گر پرستیدن
دلی که آینهها را سپر نمیگیرد
بسوز چنگ دلت را در این مجال جنون
اگر به زخمه آهی اثر نمیگیرد
مگو برای گرفتن بهانه دیگر نیست
دلت برای شهیدان مگر نمیگیرد
هزار بادیه را عشق شعله زد، اما
در این دل این دل وامانده در نمیگیرد
دلم برای گرفتن بهانهها دارد
حدیث درد من این مختصر نمیگیرد
۵۵.۴k
۲۵ مهر ۱۴۰۰