Mr boss part 6
ا/ت ویو :فردا شد حاضر شده بودی با دوستات رفتین پاساژ خرید میکردین شب شده بود و میخواستین برین رستوران دوستات رفتن تو رستوران تو رفتی تا یه کیفی که میخواستی بگیری بعدش بری پیششون که یوهان دیدم سرجام خشکم زد به یه دختره داشت میخندید دختره انگار ازش خیلی کوچیک تر بود
خون تو بدنم یخ زده بود لعنتی آخه چرا الان دلم نمیخواد ببینتم مخصوصا که با دوست دخترشه اه حالم از اون لعنتی بهم میخوره چش یوهان اومد روم لبخندی زد اومد سمتم
یوهان: واوو ا/ت خیلی وقت بود ندیده بودمت اوضاع چطوره
دوست دختر یوهان : ام عزیزم ایشون کیه ؟
یوهان : دوست دوران دانشگاه
دوس یوهان: عااا خوشبختم ( لبخند )
شوکه فقط نگا یوهان میکردم هوفف
+ اومم درسته ندیده بودیم همو خیلی وقته اوضاعم خوبه
یوهان : خوبه پس ببینم تنهایی ؟
لعنتی لعنتی چرا باید الان اینو بگهه
دوس یونان : اوپااا اذیتش نکن حتما تنهاست نمیخواد بگه
یوهان : ( میخنده )
یه دست میاد کمرم میگیره شوکه شده بودم
؟ : نه تنها نیست
؟ : عزیزم معذرت میخوام یه لحظه رفتم
؟ : شما ؟
برگشتم نگا کسی کردم که کمرم گرفته بود اون اون رئیس کیم بوددددد
یوهان : دوست قدیمی ا/ت
_ که اینطور خوشبختم
دوس یوهان: چه مرد جذابی
_ ممنونم امیدوارم برای همسرمم جذاب باشم ؟
یوهان: چ چ چی ا/ت تو ازدواج کردی ؟
برگشتم نگا رئیسم کردم چشام گرد شده بود
_ چیشده عزیزم بهشون بگو که فرارع عروسی کنیم
+ د درسته چند وقت دیگه عروسیمونه میخوایم ازدواج کنیم
دوس یوهان: واو این عالیه خوش بخت باشین یوهان عزیزم بهتره که دیگه بریم
یوهان: باشه (نگاه )
اون دو نفر رفتن برگشتم نگا رئیسم کردم
+ قرباننن چرا این حرفو زدین
_ جای این حرفت الان باید تشکر میکردی
+ تشکر کنممم که به دروغ گفتین ؟
_ اومم اره نجاتت دادم
+ وای خدا
_ بیا بریم رستوران کارت دارم
+ ولی قربان
_ راه بیوفت گفتم
پشتش رفتم که بریم رستوران ........
خون تو بدنم یخ زده بود لعنتی آخه چرا الان دلم نمیخواد ببینتم مخصوصا که با دوست دخترشه اه حالم از اون لعنتی بهم میخوره چش یوهان اومد روم لبخندی زد اومد سمتم
یوهان: واوو ا/ت خیلی وقت بود ندیده بودمت اوضاع چطوره
دوست دختر یوهان : ام عزیزم ایشون کیه ؟
یوهان : دوست دوران دانشگاه
دوس یوهان: عااا خوشبختم ( لبخند )
شوکه فقط نگا یوهان میکردم هوفف
+ اومم درسته ندیده بودیم همو خیلی وقته اوضاعم خوبه
یوهان : خوبه پس ببینم تنهایی ؟
لعنتی لعنتی چرا باید الان اینو بگهه
دوس یونان : اوپااا اذیتش نکن حتما تنهاست نمیخواد بگه
یوهان : ( میخنده )
یه دست میاد کمرم میگیره شوکه شده بودم
؟ : نه تنها نیست
؟ : عزیزم معذرت میخوام یه لحظه رفتم
؟ : شما ؟
برگشتم نگا کسی کردم که کمرم گرفته بود اون اون رئیس کیم بوددددد
یوهان : دوست قدیمی ا/ت
_ که اینطور خوشبختم
دوس یوهان: چه مرد جذابی
_ ممنونم امیدوارم برای همسرمم جذاب باشم ؟
یوهان: چ چ چی ا/ت تو ازدواج کردی ؟
برگشتم نگا رئیسم کردم چشام گرد شده بود
_ چیشده عزیزم بهشون بگو که فرارع عروسی کنیم
+ د درسته چند وقت دیگه عروسیمونه میخوایم ازدواج کنیم
دوس یوهان: واو این عالیه خوش بخت باشین یوهان عزیزم بهتره که دیگه بریم
یوهان: باشه (نگاه )
اون دو نفر رفتن برگشتم نگا رئیسم کردم
+ قرباننن چرا این حرفو زدین
_ جای این حرفت الان باید تشکر میکردی
+ تشکر کنممم که به دروغ گفتین ؟
_ اومم اره نجاتت دادم
+ وای خدا
_ بیا بریم رستوران کارت دارم
+ ولی قربان
_ راه بیوفت گفتم
پشتش رفتم که بریم رستوران ........
۷.۲k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.