نشد ، یعنی خواستم اما نشد .
نشد ، یعنی خواستم اما نشد .
نشد اونی بشم که الان از اون ور نگام کنی و لبخند بزنی ...
نشد که بشم یه تسکین کوچولوی موقت روی اون همه دردهای دلت ...
نشد که بشم اونی که دوست داشتی ...
اگه بودی لابد برات یه پیراهن روشن
می خریدم با یه شلوار تابستونی ، میومدم دیدنت حرف می زدیم ، چقدر هم حرف دارم باهات این روزها...
چقدر بده که عادتم دادی به حرف زدن با خودت. حالا یه حرفایی بیخ گلوم مونده که فقط به تو می تونم بگم اما تو نیستی و کلمه هام یتیم موندن ...
دنیا بعد از تو دیدن نداشت باور کن.
چیزی رو از دست ندادی.
فقط تماشای من رو از دست دادی که ببینی چقدر ماهر شدم بابا .
چه بازیگر درجه یکی شدم.
همیشه نگران بودی که دروغ گفتن بلد نیستم ، می گفتی خودتو لو میدی وقتی یه مرگت هست ، نه دیگه یاد گرفتم کاش بودی و می دیدی ...
ولش کنیم این حرفا رو.
عشق است کیک شکلاتی بی بی ، با چای و شوخیهای تموم نشدنی و سیگار کشیدن یواشکیت توی حیاط و کشیک دادن من که یهو مامان نیاد دوتامون رو تو باغچه دفن کنه ...
خیلی دوری بابا بدجوری سرده این دنیای کوفتی ، حالا هرچقدر هم که ظل تابستون باشه ...
ببخش نشد اونی که دوست داشتی بشم.
اون همه قول که بهت دادم، به یکیش هم عمل نکردم و تو هیچ وقت به روم نیاوردی...
کادوی تولد امسالت بذار این باشه که یه امشب رو به یادت پریشونی نکنم بعد از هفت سال و هفده روز عزای مستمر...
یه شب رو دور بمونم از غم.
هایده بذارم با هم گوش کنیم و به جاده چالوس فکر کنم و قر دادن های توی مست پشت فرمون بیوک بزرگ سفیدت .
رقصیدنت ، نگاه کردنت به مامان و آواز خوندنت ...
نه بابا امشب گریه نمی کنم فقط امشبو
برای تو ؟ نه
برای نبودنت ؟ نه
قوی شدم دیگه ...
تولدت مبارک مرد بزرگ. دنیا بعد از تو شده شبیه کوچه ها تو شب عید ، شلوغ و پرهیاهو و پر از غریبه ...
یادته دستمو می گرفتی و تندتند رد
می شدیم تا برسیم خونه ؟
توی راه می گفتم بابا اینو می خری برام؟
اونو می خری برام؟
می گفتی بیا پسر، اینجا واسه ما چیزی نیست باباجون ...
هنوز هم اینجا واسه ما چیزی نیست باباجون، هرجا هستی بهشت همونجاست ...
نشد اونی بشم که الان از اون ور نگام کنی و لبخند بزنی ...
نشد که بشم یه تسکین کوچولوی موقت روی اون همه دردهای دلت ...
نشد که بشم اونی که دوست داشتی ...
اگه بودی لابد برات یه پیراهن روشن
می خریدم با یه شلوار تابستونی ، میومدم دیدنت حرف می زدیم ، چقدر هم حرف دارم باهات این روزها...
چقدر بده که عادتم دادی به حرف زدن با خودت. حالا یه حرفایی بیخ گلوم مونده که فقط به تو می تونم بگم اما تو نیستی و کلمه هام یتیم موندن ...
دنیا بعد از تو دیدن نداشت باور کن.
چیزی رو از دست ندادی.
فقط تماشای من رو از دست دادی که ببینی چقدر ماهر شدم بابا .
چه بازیگر درجه یکی شدم.
همیشه نگران بودی که دروغ گفتن بلد نیستم ، می گفتی خودتو لو میدی وقتی یه مرگت هست ، نه دیگه یاد گرفتم کاش بودی و می دیدی ...
ولش کنیم این حرفا رو.
عشق است کیک شکلاتی بی بی ، با چای و شوخیهای تموم نشدنی و سیگار کشیدن یواشکیت توی حیاط و کشیک دادن من که یهو مامان نیاد دوتامون رو تو باغچه دفن کنه ...
خیلی دوری بابا بدجوری سرده این دنیای کوفتی ، حالا هرچقدر هم که ظل تابستون باشه ...
ببخش نشد اونی که دوست داشتی بشم.
اون همه قول که بهت دادم، به یکیش هم عمل نکردم و تو هیچ وقت به روم نیاوردی...
کادوی تولد امسالت بذار این باشه که یه امشب رو به یادت پریشونی نکنم بعد از هفت سال و هفده روز عزای مستمر...
یه شب رو دور بمونم از غم.
هایده بذارم با هم گوش کنیم و به جاده چالوس فکر کنم و قر دادن های توی مست پشت فرمون بیوک بزرگ سفیدت .
رقصیدنت ، نگاه کردنت به مامان و آواز خوندنت ...
نه بابا امشب گریه نمی کنم فقط امشبو
برای تو ؟ نه
برای نبودنت ؟ نه
قوی شدم دیگه ...
تولدت مبارک مرد بزرگ. دنیا بعد از تو شده شبیه کوچه ها تو شب عید ، شلوغ و پرهیاهو و پر از غریبه ...
یادته دستمو می گرفتی و تندتند رد
می شدیم تا برسیم خونه ؟
توی راه می گفتم بابا اینو می خری برام؟
اونو می خری برام؟
می گفتی بیا پسر، اینجا واسه ما چیزی نیست باباجون ...
هنوز هم اینجا واسه ما چیزی نیست باباجون، هرجا هستی بهشت همونجاست ...
۸۴.۶k
۰۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.