من دوست دارم تماشات کنم .
من دوست دارم تماشات کنم .
یعنی می خوام بگم عین غروب میمونی
سیر نمیشه آدم ازتماشا کردنت...
اما خیلی می ترسم از نوازش کردنت
می ترسم دستم بخوره به برف تنت ، منم که آتیش ، آب نشی بچکی از چشمم و گم بشی تو صورت زبر مردی که هر صبح تو آیینه که نگاه می کنه جای خودش تو رو میبینه و میگه سلام ماهی جان ، دریات کو؟
من می ترسم از داشتنتت ، از بس که نداشتن رو بلدم ، من می ترسم ازت.
می ترسم ازت که اسممو بگی و بعد بخندی و بگی دیدی گفتم اسمتو؟ بعد من خوشم بیاد از اسمم...
من ، من که یه عمره بی اسم زندگی کردم، یهو خوشم بیاد از اسمم و اهلی بشم به آوازهای تو. اسمت مونده نوک زبونم، عین سرب داغ. نه میشه صدات کنم که برگردی و نگام کنی و نکنه نگی جانم؟
نه میشه یادم بره اسمت چقدر شیرینه وقتی صدات می کنم...
حیف که تو قبیله ما رسم نیست دوست داشته شدن، ما مردم خواسته نشدنیم، مردم تماشا ، اینجا رسمه که دل ببندیم و نگیم و صبر کنیم تا جنون بدوئه تو رگامون و خودش رو برسونه بیخ گلو و راه نفسو بند بیاره و یهو یه شب تموم بشیم ، عین درخت سرکوچه که یه شب تموم شد و مامورای شهرداری بردنش. کجا بردنش؟
کجا می برن من رو؟ نکنه من رو ببرن و تو کارم داشته باشی و پیدام نکنی؟
نکنه بلرزه دلت و نگران بشی آخ من
می میرم برای چشمات وقتی نگرانی...
من فقط بلدم نیگات کنم و به روی خودم نیارم که چقدر دور موندم ازسیاره خودم...
بلدم نگات کنم و دم نزنم و یادم نیاد "چه بیتابانه میخواهمت ای دوری ات آزمون تلخ زنده به گوری"...
دو جور آدم هست تو دنیا
آدمایی که به دست میارن
آدم هایی که ازدست میدن.
نه سه جور هست.
یه جورش هم منم. آدم هایی که می خوان، نمیگن، می ترسن، تنها می مونن، می پوسن، و هیشکی هم نیست که یه بوسه براشون سوغاتی بیاره از دور...
دوراونجاست که تویی.
اونجا که آفتابش همیشه اردیبهشته، بارونش همیشه آبان.
من نیت صدساله روزه سکوت دارم ،
همینا رو هم نباس می گفتم، چی شد که حرفام سر رفت از صبرم؟
تو بزرگی کن و اگه این نامه رو دیدی بعد از خوندن بسوزون.
یا قبل از خوندن.
یا هروقت دلت خواست.
که اصلا اصل وقت، همونه که تو بگی.
تو بخوای...
که خواستن رو تو بلدی
خواسته نشدن رو هم من بلدم ، از بس که بچه ناخواسته شدم تو رحم همه بیوه زن های فقیر دنیا...
اما اگه میومدی با یه سرنگ پر از لالایی و نوازش، می خوابیدم و خوابتو می دیدم.
تو خواب می شد که بهت بگم وسوسه داشتنت، به وسوسه چیدن گندم ممنوع بهشت می ماند، لاکردار...
آبی بخند
قرمز برقص
نیگا دنیا مونده بی رنگ
غمگینه طفلک تنها ...
یعنی می خوام بگم عین غروب میمونی
سیر نمیشه آدم ازتماشا کردنت...
اما خیلی می ترسم از نوازش کردنت
می ترسم دستم بخوره به برف تنت ، منم که آتیش ، آب نشی بچکی از چشمم و گم بشی تو صورت زبر مردی که هر صبح تو آیینه که نگاه می کنه جای خودش تو رو میبینه و میگه سلام ماهی جان ، دریات کو؟
من می ترسم از داشتنتت ، از بس که نداشتن رو بلدم ، من می ترسم ازت.
می ترسم ازت که اسممو بگی و بعد بخندی و بگی دیدی گفتم اسمتو؟ بعد من خوشم بیاد از اسمم...
من ، من که یه عمره بی اسم زندگی کردم، یهو خوشم بیاد از اسمم و اهلی بشم به آوازهای تو. اسمت مونده نوک زبونم، عین سرب داغ. نه میشه صدات کنم که برگردی و نگام کنی و نکنه نگی جانم؟
نه میشه یادم بره اسمت چقدر شیرینه وقتی صدات می کنم...
حیف که تو قبیله ما رسم نیست دوست داشته شدن، ما مردم خواسته نشدنیم، مردم تماشا ، اینجا رسمه که دل ببندیم و نگیم و صبر کنیم تا جنون بدوئه تو رگامون و خودش رو برسونه بیخ گلو و راه نفسو بند بیاره و یهو یه شب تموم بشیم ، عین درخت سرکوچه که یه شب تموم شد و مامورای شهرداری بردنش. کجا بردنش؟
کجا می برن من رو؟ نکنه من رو ببرن و تو کارم داشته باشی و پیدام نکنی؟
نکنه بلرزه دلت و نگران بشی آخ من
می میرم برای چشمات وقتی نگرانی...
من فقط بلدم نیگات کنم و به روی خودم نیارم که چقدر دور موندم ازسیاره خودم...
بلدم نگات کنم و دم نزنم و یادم نیاد "چه بیتابانه میخواهمت ای دوری ات آزمون تلخ زنده به گوری"...
دو جور آدم هست تو دنیا
آدمایی که به دست میارن
آدم هایی که ازدست میدن.
نه سه جور هست.
یه جورش هم منم. آدم هایی که می خوان، نمیگن، می ترسن، تنها می مونن، می پوسن، و هیشکی هم نیست که یه بوسه براشون سوغاتی بیاره از دور...
دوراونجاست که تویی.
اونجا که آفتابش همیشه اردیبهشته، بارونش همیشه آبان.
من نیت صدساله روزه سکوت دارم ،
همینا رو هم نباس می گفتم، چی شد که حرفام سر رفت از صبرم؟
تو بزرگی کن و اگه این نامه رو دیدی بعد از خوندن بسوزون.
یا قبل از خوندن.
یا هروقت دلت خواست.
که اصلا اصل وقت، همونه که تو بگی.
تو بخوای...
که خواستن رو تو بلدی
خواسته نشدن رو هم من بلدم ، از بس که بچه ناخواسته شدم تو رحم همه بیوه زن های فقیر دنیا...
اما اگه میومدی با یه سرنگ پر از لالایی و نوازش، می خوابیدم و خوابتو می دیدم.
تو خواب می شد که بهت بگم وسوسه داشتنت، به وسوسه چیدن گندم ممنوع بهشت می ماند، لاکردار...
آبی بخند
قرمز برقص
نیگا دنیا مونده بی رنگ
غمگینه طفلک تنها ...
۲۳.۱k
۳۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.