داستان ترسناک
#داستان_ترسناک
دیشب وقتی در اتاق نشیمن نشسته بودم و قبل از خواب کمی تلویزیون تماشا می کردم صدای عجیبی شنیدم ...
صدای آهسته کشیدن ناخن یا خراش رو کف چوب سخت بود...
گیج شده بودم برای همین دنبال منبع صدا گشتم... و بلافاصله آن را پیدا کردم...
شخصی یک یادداشت کوچک و تا شده را زیر در گذاشته بود... کنجکاوتر شده و به آرامی به یادداشت نزدیک شدم... با احتیاط زانو زدم و کاغذ عجیب رو برداشتم...
فقط پنج کلمه روی آن نوشته شده بود که به شکلی نامرتب روی آن نوشته شده بود: "برو بیرون. او می آید."
با این حال، مکث نکردم تا معنای یادداشت را در نظر بگیرم...
چون یادداشت از زیر در کمد انداخته شده
دیشب وقتی در اتاق نشیمن نشسته بودم و قبل از خواب کمی تلویزیون تماشا می کردم صدای عجیبی شنیدم ...
صدای آهسته کشیدن ناخن یا خراش رو کف چوب سخت بود...
گیج شده بودم برای همین دنبال منبع صدا گشتم... و بلافاصله آن را پیدا کردم...
شخصی یک یادداشت کوچک و تا شده را زیر در گذاشته بود... کنجکاوتر شده و به آرامی به یادداشت نزدیک شدم... با احتیاط زانو زدم و کاغذ عجیب رو برداشتم...
فقط پنج کلمه روی آن نوشته شده بود که به شکلی نامرتب روی آن نوشته شده بود: "برو بیرون. او می آید."
با این حال، مکث نکردم تا معنای یادداشت را در نظر بگیرم...
چون یادداشت از زیر در کمد انداخته شده
۱.۸k
۰۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.